دعای فرج
سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ
شیعیان کیستند؟

شیعیان کیستند؟
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شیعیان کیستند؟ و آدرس labbaikyamahdi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





طراح قالب
ثامن تـــم
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 33
بازدید هفته : 95
بازدید ماه : 94
بازدید کل : 62472
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 2

یک شنبه 28 ارديبهشت 1393برچسب:دانلود سخنرانی های استاد رائفی پور, .::. 21:55 .::. منتظر ظهور .::.
یک شنبه 28 ارديبهشت 1393برچسب:دانلود سخنرانی های استاد رائفی پور, .::. 21:47 .::. منتظر ظهور .::.
یک شنبه 28 ارديبهشت 1393برچسب:دانلود سخنرانی های استاد رائفی پور, .::. 21:42 .::. منتظر ظهور .::.
یک شنبه 28 ارديبهشت 1393برچسب:دانلود سخنرانی های استاد رائفی پور, .::. 21:37 .::. منتظر ظهور .::.
یک شنبه 28 ارديبهشت 1393برچسب:دانلود سخنرانی های استاد رائفی پور, .::. 21:32 .::. منتظر ظهور .::.

   ۹۰ دلیل برای لزوم خواندن دعای فرج                                              

به شیعیان و دوستان ما بگویید که خدا را به حق عمه ام حضرت زینب قسم دهند که فرج مرا نزدیک گرداند.

آثار دعای فرج:

روایات مختلفی به بیان آثار، فوائد و ویژگی هایی که بر دعا کردن برای فرج مترتب است، پرداخته است که به پاره ای از آنها اشاره می کنیم:

-فرمایش حضرت ولی عصر(عج): بسیار دعا کنید برای تعجیل فرج که فرج شما رد آن است.

-این دعا سبب زیاد شدن نعمت ها می شود.

-اظهار محبت قلبی است.

-نشانه ی انتظار است.

-زنده کردن امر ائمه ی اطهار است.

-مایه ی ناراحتی شیکان لعین است.

-نجات یافتن از فتنه های آخرالزمان است.

-اداء قسمتی از حقوق آن حضرت است،که اداء حق هر صاحب حقی، ئاجب ترین امور است.

-تعظیم خداوند و دین است.


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:مهدویت, .::. 17:13 .::. منتظر ظهور .::.

                                

دارد  زمان   آمدنت   دیر  می   شود                          دارد جوان سینه زنت پیر می شود

تقصیر گریه های غریبانه ی شماست                         دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود

امام صادق (ع) فرمودند:

پس آنگاه که مهلت عذاب بر بنی اسرائیل طولانی شد،چهل صباح به پیشگاه الهی گریه و ناله کردند. تا اینکه خداوند به موسی و هارون وحی فرمود که آن ها را از شرّ فرعونخلاص کنند. به این ترتیب صد و هفتاد سال از عذاب ایشان کم شد.

وضع شما نیز اینگونه است. اگر چنین کنید خداوند فرج را برای شما می رساند. اما اگر چنین نباشید کار به آخرین حدّ خود خواهد رسید.

پس بنی اسراویل چهل روزخواندند، خدا را خواندند. زن و مرد و پیر و جوانشان. نه دستان پروردگارشان بسته بود که عطا ننماید، و نه دستان خودشان که دعا نکنند. سر انجان موسی موعودشان آمد. بسیار زود تر از آنچه باید می آمد.ما را چه شده که حتی چهل روز استغاثه مدام را تاب نداریم؟


برچسب‌ها:
جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:مهدویت, .::. 12:15 .::. منتظر ظهور .::.

                                        

یکی از دوستان و شیفتگان حضرت بقیه الله (ارواحنا فداه) در شب جمعه یازدهم رجب هزار و چهارصد و دوازده ( مطابق با دی ماه هزار و سیصد و هفتاد)  برایم نقل فرمودند که :

چند شب قبل در خواب دیدم شما ماشین، سبز رنگی داشتید و من هم در صندلی عقب آن نشسته بودم و مشاهده کردم حضرت بقیه الله نیز بر صندلی جلو نشسته اند.

ایشان فرمودند: حضرت ولی عصر دستور حرکت دادند، رفتیم تا به بیابان وسیعی که همه مردم در آن جا جمع بودند رسیدیم، ما در جای بلندی شرف به جمعیت ایستادیم و حضرت ولی عصر از ماشین پیاده شدند ولی مردم به ایشان توجهی نداشتند و مشغول کار های خود بودند.

ایشان گفتند: سپس آن حضرت رو به ما کرده و مخصوصا خطاب به شما با حالت خاصی که تند و گویای مظلومیت و سوز دل آن حضرت بود، فرمودند:

((چرا به مردم نمی گویی امام زمانم مظلوم است؟ برو بگو مردم مرا فراموش کرده اند، بگو امام زمانم غریب است، مردم به یاد من نیستند))

در تأیید داستان فوق، یکی از مراجع تقلید و ربانی می فرمودند: امام عصر در یکی از تشرفات فرموده بودند: اگر به اندازه ای که برای پیدا شدن مرغ گمشده خود جستجو می کنید به دنبال من می گشتید، مرا می یافتید.

منبع: کتاب انتظارات حضرت مهدی (عج)


برچسب‌ها:
جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:مهدویت, .::. 11:47 .::. منتظر ظهور .::.

                                                                     

و یَقولَ الکافِرُ یلَیتَنی کُنتُ تُرابا... . آری روزی می رسد که کافر با خود می گوید ای کاش خاک می بودم. امّا آن روز چه روزی است؟

آن روز همان روزی است که انسان تنها آن چه را که از پیش، چه خوب و چه بد، که با دستان خود فرستاده است پیش روی خود می بیند.آن روز روز حشر نخواهد بود چراکه در آن روز انسان نه تنها اعمال ما تقدّم، که با خود آورده است را می بیند بلکه اعمال ما تأخّر خود را که پس از مرگش با آنچه در این دنیا بر جای گذاشته نیز می بیند. پس آن روز تنها همان لحظه ی نجات بخش و رهایی برای مومنان و لحظه ی درد آور مرگ برای کافران است.چه کافران به خدا و معاد و نبوّت و چه کافران به به امامت و ولایت علی (ع) و اولادش. چرا که ابلیس نیز به خوا و معاد ایمان داشته است ولی خداوند در باره ی او می فرمایند:((...کانَ من الکافرین.)) که او از کافران بود.

و آن روز همان روزی است که که کافر می گوید ای کاش من خاک می بودم. امّا سوال اینجاست که چرا می گوید خاک.؟ چرا سنگ نمی گوید؟ چرا که در سوره ی بقره عنوان سنگ و هیزم بودن برای مردم در آتش به کار رفته است. آنجایی که خداوند می فرمایند:((... وُقودُها الناّسُ و الحِجاره اُعِدُّت للکافرین)).

آری در آن روز کافر می گوید ای کاش خاک می بودم چرا که می بیند لقب ابوتراب از آن کیست. چرا که در آن لحظه ی مرگ حقانیت و ولایت علی (ع) بر او آشکار می گردد و می خواهد که خاک باشد تا بگویند پدر او نیز علی (ع) است. همانگونه که رسول الله فرموده اند:(( اَنا وَ عَلی اَبوا هذه اُمَّه))، که من و علی پدران این امت هستیم.

اما بارالهی کجاست آن پدر امت که از اولاد امیر المومنین است؟ کجاست آن پدر خوب امت که دستانش را بر سرمان کشد که ما یتیم هستیم؟

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است.


برچسب‌ها:
جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 11:16 .::. منتظر ظهور .::.

                                                                                

از ارزش‎های اخلاقی برای کمال ایمان و شرافت انسان، راضی بودن به قضای الهی و تسلیم محض بودن در مقابل شداید، بلاها و گرفتاری‎های ناخواسته زندگی است. « أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ – وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ… (عنکبوت/ ۲ و ۳)»؛ آیا مردم می‏پندارند همین که گفتند ما ایمان آورده‏ایم رهایشان کنند و امتحان نخواهند شد! (هرگز چنین نیست) و ما امت‎های پیشین را همه امتحان و آزمایش کردیم.»

تمام پیامبران مورد آزمایش و امتحان الهی قرار گرفتند اما امتحان همه یکسان نبود، برخی سخت‏تر و برخی ساده‏تر بود.

بسیاری از این آزمایش‏ها موفق بیرون نمی‏آیند و درجه‏ای هم نمی‏گیرند اما زینب سلام الله علیها از این آزمایش سربلند بیرون آمد. او نسبت‏ به دین الهی سخن ناسزا بر زبان نراند و پس از مادرش بالاترین افتخار برای زنان مسلمان شد.

این پیام رضایت و تسلیم در مقابل حوادث از سوی امام حسین(علیه‌السلام) آن «نفس مطمئنه‏ای‏» که ندای «ارجعی‏» را با مقام بلند «راضیة مرضیة‏» لبیک گفته است در روز عاشورا به زینب واگذار شد.

به فرموده رسول گرامی اسلام، صابر حقیقی کسی است که بر مصیبت، طاعت و معصیت صبر بورزد و حضرت زینب در این موارد، در درجه بالایی قرار داشت. عبادات آن بانو بهترین نشانه صبر بر اطاعت ایشان است و کسی که بر ترک گناه شکیبا نباشد لیاقت‏ حمل پرچم کربلا را بعد از برادرش ندارد.

ابن‏زیاد به حضرت زینب سلام الله علیها می‏گوید: «کیف رایت صنع الله باخیک و اهل بیتک‏»؛ معامله خدا را با برادرت حسین و اهل بیتت چگونه دیدی؟

زینب جواب می‏دهد: «ما رایت الا جمیلا»؛ جز زیبایی چیزی ندیدم.

یعنی او نه تنها راضی به شهادت بوده است ‏بلکه بر این خون و نبرد شجاعانه مباهات می‏کند زیرا فرجام آن را زیبا می‏بیند. کسی که خون و شهادت و سر از تن جدا شدن و بر بالای نیزه رفتن را «زیبا» می‏بیند سربلند همیشه روزگار است. وی علت این زیبایی را چنین بیان می‏کند: «اینها از آن انسان‎هایی هستند که خداوند کشته شدن را بر پیشانی آنها ثبت کرده است و اکنون به سوی جایگاه‎های حقیقی خود رفته‏اند.»

 

آری، وی با این همه رنج‏ها و بلاها نه تنها روحیه خود را نباخت ‏بلکه به مقام خشنودی رسید. این فرهنگ زینبیان است که از کار پاکیزه خود پشیمان و ناراضی نیستند.

صبر و استقامت

به فرموده رسول گرامی اسلام، صابر حقیقی کسی است که بر مصیبت، طاعت و معصیت صبر بورزد و حضرت زینب در این موارد، در درجه بالایی قرار داشت. عبادات آن بانو بهترین نشانه صبر بر اطاعت ایشان است و کسی که بر ترک گناه شکیبا نباشد لیاقت‏حمل پرچم کربلا را بعد از برادرش ندارد.

اما صبر بر مصیبت، راستی چه زنی به اندازه زینب، مصیبت، رنج و اندوه دیده است. این زن قهرمان شاهد رنج‎های مادرش زهرا(علیهاالسلام) و پدرش علی(علیه‌السلام) بوده است.

شاهد شهادت مادرش و فرق شکافته پدر، شهادت برادرش حسن مجتبی و بیرون ریختن جگر او، شهادت برادرش حسین و چهار یا پنج‏ برادر دیگرش، دو فرزند خود و فرزندان برادرش حسن و حسین که مجموع شهدای این خانواده ۱۸ نفر می‏باشند.

آری، حضرت زینب علیهاالسلام با این همه رنج‏ها و بلاها نه تنها روحیه خود را نباخت ‏بلکه به مقام خشنودی رسید. این فرهنگ زینبیان است که از کار پاکیزه خود پشیمان و ناراضی نیستند.

او خود به اسارت رفته است و گرسنگی، تشنگی، آوارگی و سرگردانی در بیابانها و … را تحمل کرده است.

اینها بخشی از مصیبت‎های زینب است و به همین علت او را «ام المصائب‏» نامیده‏اند. براستی اگر این رنج‏ها بر قامت کوهی بلند فرو می‏ریخت‏ خم می‏گشت و اگر بر روز روشن بار می‏شد به شب تار تبدیل می‏گشت.

زینب در صبر بی‏نظیر است. او از پیامبران اولواالعزم به ویژه پیامبر خاتم صبر را به ارث برده است، قرآن پیامبر را چنین دعوت به صبر می‏کند: «فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ‏»(احقاف/ ۳۵)؛ او صبر را از برادرش آموخت. امام حسین(علیه‌السلام) همه را از صبر خود به شگفتی درآورد: «لقد عجبت من صبرک ملائکة السماء»؛ از صبرش نه تنها انسان‎ها بلکه فرشتگان نیز که بر کرده صابران عالم آگاهند به شگفت آمدند.

امام سجاد(علیه‌السلام) می‏فرماید: «وقتی ما وارد گودال قتلگاه شدیم و چشم من به‏بدن‎های قطعه قطعه پدرم و یاوران او افتاد سینه‏ام دچار تنگی شد و حالتی به من دست داد که نزدیک بود روح از بدنم پرواز کند. در این حال عمه‏ام زینب وقتی نگرانی مرا دید، گفت: «مالی اراک تجود بنفسک؟»؛ ای یادگار جد و پدر و برادرانم، این چه حالی است که در تو مشاهده می‏کنم؟ چرا با جان خود بازی می‏کنی؟ غمگین مباش و بیتابی مکن! به خدا سوگند این پیمان رسول خداست ‏با جد و پدر و عموی تو.»

شجاعت زینب علیهاالسلام

شجاع تنها آن نیست که در میدان‎های جنگ دلیران بجنگد و ترسی به دل راه ندهد. چه، ای بسا همین شخص اگر بلاهای بزرگی به او برسد تحمل خود را از دست دهد. و اگر هوای نفس بر او غلبه کند چیره وی شود. همان‏طور که پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) فرموده است‏ شجاع‎ترین مردم کسی است که بر هوای نفس خود غالب شود. مؤمن به کسی گویند که همانند کوه استوار است و حوادث روزگار ایمان او را سست نمی‏کند.

زینب کبری سلام الله علیها در حادثه کربلا نه تنها ایمانش ضعیف نشد بلکه با تکیه به خداوند هر روز بر عزت و شوکتش افزوده می‏گشت. دلاوری زینب، پس از حادثه کربلا تجلی می‏کند. در زمانی شجاعت‏ خود را بروز می‏دهد که حکومت جلاد و ظالم بنی‏امیه مُهر خاموشی بر دهان همه زده است. تا زمان حسین(علیه‌السلام) تنها او بود که قدرت مقابله با طاغوت زمان را داشت اما بعد از امام حسین(علیه‌السلام) کسی جرات مبارزه علنی و افشاگری با آن حکومت را نداشت. در چنین زمانی که خفقان کامل حکمفرما بود تنها زینب حافظ آیین خدا روی زمین و مصداق روشن آمر به معروف و ناهی از منکر، افشاگر مفاسد حاکمان جور، پاسدار آیین محمد و خون حسین و یاران او شد.

پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) فرموده است‏ شجاع‎ترین مردم کسی است که بر هوای نفس خود غالب شود. مؤمن به کسی گویند که همانند کوه استوار است و حوادث روزگار ایمان او را سست نمی‏کند.

 

وی در دو مجلس کوفه و شام این قدرت را به نمایش گذاشت. با بی‏اعتنایی وارد مجلس ابن‏زیاد شد. ابن‏زیاد پرسید این زن کسیت؟ زینب جوابی به او نداد. پس وی برای تحقیر حضرت گفت: «ستایش خدای را که شما را رسوا کرد و شما را کشت و سخن‎های دروغتان را نمایان کرد.»

اما پاسدار خون حسین به او چنین فرمود: «ستایش خدای را که ما را با پیامبری چون محمد(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) گرامی داشت. بدان که فاسق رسوا شد و دروغگو انسان نابکار است که آن هم غیر از ما (خاندان نبوت) است.»، یعنی شمایید فاسق و فاجر.

این سخن رویارو در حضور نماینده یک حاکم ظالم است، اما زینب در حضور خود ظالم یعنی یزید با عزت و قوت قلب بیشتر وارد مبارزه می‏شود:

ای یزید! سلطنت، انسانیت تو را از بین برده است. تو اهل عذاب آخرت هستی.

تو کسی نبوده‏ای «یابن الطلقاء»؛ آزاد شده جد من رسول خدایی.

نفرین‏ها بر تو باد.

ارزش تو را بسیار پست و ناچیز می‏دانم، تو را سرزنش‎ها و نکوهش‎های بسیار و کوبنده می‏نمایم.

تو با دین رسول خدا مبارزه می‏کنی اما بدان اگر تمام تلاشهایت را به کار گیری دین ما از بین نمی‏رود و تا ابد باقی خواهد ماند. اما تو نابود خواهی شد.

این شجاعت زینب چنان یزید سرمست را به ذلت کشاند که او را پشیمان نمود و مردم نیز چهره پلید یزید را به خوبی شناختند. «یزید را دشنام دادند و لعن کردند و به اهل‎بیت علیهم السلام روی نمودند و یزید آگاه شد، خواست‏ خویش را از خون آن حضرت تبرئه نماید نسبت قتل را به «ابن زیاد» داد و او را نفرین کرد و بر کشتن آن حضرت اظهار پشیمانی نمود… .»

زینب در صبر بی‏نظیر است. او از پیامبران اولواالعزم به ویژه پیامبر خاتم صبر را به ارث برده است، قرآن پیامبر را چنین دعوت به صبر می‏کند: « فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ‏»(احقاف/ ۳۵)؛ او صبر را از برادرش آموخت.

سرچشمه این قدرت زینب، ایمان به خداست و انسان مؤمن همیشه دارای عزت و شوکت ‏بوده، ذلت در او راه ندارد.

این در حالی است که زینب سلام الله علیها عاطفه، رقت و گریه خود در پی داغ‏های بسیار سنگین را در سینه خفه کرده است و این‏گونه بر یزید می‏تازد.

پس چرا گریه؟

با چنین حال، وی در جاهای متعدد گریه کرده و همه را نیز به گریه انداخته است. چه این که گریه با شجاعت و استقامت منافاتی ندارد. او همان‏طور که با شجاعت و صبر و استقامت، مقام خویش را بالا برد با گریه بر سیدالشهدا و شهیدان خود در حماسه آنان و حفظ خون ایشان، جایگاه آنها را ارج نهاد. آری گریه بر سیدالشهدا برای زینب پلکان عروج و آرام جان اوست و برای ما وسیله آمرزش گناهان است.»

دیگر این که انسان هر چه مقامات معنوی بالایی داشته باشد اما چون دارای جسم و جان انسانی است. از عاطفه، رقت و محبت ‏بیشتری برخوردار است. کسی که چنین عزادار است عاطفه‏اش تحرک دارد و باید بر عزیز از دست رفته‏اش بیشتر اشک بریزد، همان‏طور که فاطمه زهرا(علیهاالسلام) بر پدرش و امام صادق(علیه‌السلام) بر فرزندش گریستند


برچسب‌ها:
پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 15:56 .::. منتظر ظهور .::.

  علی(ع) مظهر اتحاد است نه مبدأ اختلاف

حسن رحیم‌پور ازغدی یکی از بزرگترین چهره‌های فرهنگی است که در عرصه وحدت اسلامی تلاش می‌کند و در این راه با مخالفت‌های فراوانی روبرو شده است؛ گفتار زیر که توسط پایگاه «اخوت» تدوین شده است یکی از سخنرانی‌های وی است که در باب جایگاه وحدوی حضرت علی(ع) ارائه شده است:

علی (ع) بزرگ‌ترین معلم وحدت

علی (ع) بزرگ‌ترین معلم وحدت است. چون در حالی که خار در چشم و استخوان در گلویش بود، باز هم به خاطر مصلحت و وحدت اسلام سکوت کرد. سیاست امیرالمومنین (ع) دفاع از مسلمین در برابر دشمنان اسلام و وحدت اسلامی و گفتگوی انتقادی غیردشمنانه در درون جهان اسلام بوده است. ما هم باید‌‌ همان کاری که امیرالمومنین (ع) انجام داد، انجام دهیم.

از نظر ما صاحب حق و اولین معترض علی (ع) است. اما خود ایشان در نامه ۶۲ نهج البلاغه می‌فرماید: وقتی رسول خدا «ص» از دنیا رفتند بین مسلمانان بر سر حکومت پس از ایشان اختلاف افتاد. من ابتدا باور نمی‌کردم که در این زمینه اختلافی پیش آید ولی این کار انجام شد. من اعتراض کردم. اول بیعت نکردم. چیزهایی را به یادشان آوردم که خود تایید کردند. اما بعد دیدم که جریان تضعیف اصل اسلام و قرآن در حال تقویت است. خیلی از تازه مسلمان‌ها به ارتداد افتادند. ترسیدم که موج ارتداد تقویت شود و اصل دین خدا به خطر بیفتد. ترسیدم از اینکه اگر در این لحظه به خاطر اسلام فداکاری نکنم و اجازه بدهم بین مسلمین جنگ داخلی رخ بدهد، اصل اسلام در خطر می‌افتد. من باید انتخاب می‌کردم بین خلافت و بقای اصل اسلام. اگر در این شرایط بر حق خود پافشاری کنم، اسلام در خطر می‌افتد. اگر حکومت به دست من بیفتد بعد از چندسال تمام می‌شود اما اگر اسلام ضربه بخورد دیگر قابل برگشت نیست. من در آن زمان به تکلیف خود عمل کردم و بیعت کردم و اجازه ندادم که باطل پیشروی کند و حق زائل گردد. (نقل به مضمون)

اسلام با کمترین غفلت تباه می‌شد

ابن ابی الحدید نقل می‌کند که در جنگ جمل، حضرت امیر (ع) از کوفه به سمت بصره می‌آمد و فرمود: من به خلفا انتقاد داشتم اما دیدم تحمل آن وضعیت در عین سختی، حتما بسیار مهم‌تر است از اینکه من با آنان درگیر شوم و بین مسلمین درگیری داخلی بوجود بیاید و سبب خونریزی میان آنان شود. دیدم مردم تازه مسلمان شده‌اند و اگر من بر سر حکومت – که حق ماست – درگیر شوم، تازه مسلمانان اینگونه برداشت می‌کنند که اصحاب پیامبر بعد از وی برای قدرت به جان هم افتاده‌اند. دین مانند مشک پر از شیری است که بسیار آسیب پذیر است و با کمترین غفلت تمام آن تباه و فاسد خواهد شد.

در «المناقب» آمده که ابوالطفیل عامر بن وائله نقل می‌کند که در روز سقیفه علی با آن اتفاقات مخالف بود. اما وقتی با ابوبکر بیعت شد، از علی شنیدم که گفت به خدا سوگند من از او شایسته‌تر به حکومت بودم اما شنیدم مردم با ابوبکر بیعت کردند و تبعیت کردم. چون ترسیدم که اگر بر سر حکومت درگیر شوم، مردم دوباره کافر شوند و مسلمانان علیه هم شمشیر بکشند.

سکوت برای بقای اسم رسول خدا «ص»

ابن ابی الحدید نقل می‌کند که وقتی فاطمه زهرا «س» به امیرالمومنین (ع) گفتند که باید اعتراض را گسترش دهیم، همزمان صدای اذان می‌آمد که می‌گفت اشهد ان محمد رسول الله. حضرت امیر (ع) فرمود: اگر می‌خواهی که اسم رسول خدا و این اذان بماند باید تحمل و سکوت کنیم.

حضرت امیر (ع) در نامه ۵۸ نهج البلاغه می‌فرماید: من منتقد این وضعیت هستم. اما هیچ کس حریص‌تر از من برای وحدت و الفت امت اسلام نیست. خداوند با جریانات بعد از پیامبر «ص» ما را امتحان کرد و من با اعمال خود هدفی جز رضایت و پاداش خداوند نداشتم.

در حکمت ۲۲ نهج البلاغه نیز می‌فرماید: ما حقی داشتیم و آن را گفتیم. اگر این حق داده شود به وظیفه‌ام عمل می‌کنم وگرنه پشت ش‌تر می‌نشینم و به کار خود مشغول می‌شوم. در انصاب الاشراف از حضرت امیر (ع) نقل می‌کند: من می‌توانستم درگیر شوم اما چنین نکردم. چون ترسیدم که عصر جاهلیت دوباره برگردد. در تعبیر دیگر می‌فرماید: به خدا سوگند اگر نبود ترس به جان هم افتادن مسلمانان و بازگشت کفر و نابودی دین، سکوت نمی‌کردم و به شیوه دیگری عمل می‌کردم.

حضرت امیر (ع) سکوت کردند چون بعد از وفات پیامبر «ص» موج وسیع ارتداد در میان مسلمانان راه افتاد. در سیره ابن هشام از جناب عایشه نقل می‌کند: بعد از رحلت پیامبر خدا، عرب به ارتداد گرائید و نفاق آشکار شد. مسعودی در مروج الذهب می‌گوید: موج ارتداد عرب ده روز بعد از رحلت پیامبر شروع شد و به جز مردم مکه و مدینه و اقلیتی از دیگر قبائل، تقریبا همگان از اسلام برگشتند.

ابن اثیر و طبرانی هم می‌گویند که بعد از پیامبر به جز قریش و ثقیف، بیشتر اعراب به درجات مختلف مرتد شدند. مثلا بعضی در این حد از اسلام برگشتند که گفتند به حکومت اسلامی‌زکات نمی‌دهیم یا اینکه گفتند خلیفه را قبول نداریم و…

تو از کِی دلسوز اسلام شدی؟!

زبیر بن بکّار از محمد بن اسحاق نقل می‌کند که بعد از جریان سقیفه، یکی از فرزندان ابولهب خدمت علی (ع) آمد و شروع کرد در ستایش علی (ع) و نفی جناب ابوبکر و جناب عمر حرف زمی‌دن. در حالی که پیش از این دشمن علی (ع) بود! گفت که حکومت حق علی است. حضرت را به قیام علیه خلیفه اول تحریک کرد و گفت که ما در کنار تو ایستاده‌ایم. حضرت لحظاتی به او نگاه کردند و فرمودند: «سلامة دینه احبّ الینا من غیره». سالم ماندن اصل اسلام در نظر من مهم‌تر از حکومت است. شما از کِی طرفدار من شدید؟! شما که تا دیروز در جبهه مخالف اسلام بودید!

همچنین بعد از سقیفه ابوسفیان پدر معاویه از کنار خانه پیامبر «ص» گذشت و گفت:‌ای خاندان هاشم،‌ای فرزندان عبدمناف، آیا راضی شدید که این فرومایه فرزند فرومایه حاکم شما شود؟ آمد پیش امیرالمومنین (ع) و گفت: علیه ابوبکر قیام کن و من با تو هستم. استدلال او این بود که قبیله ابوبکر از قبائل دسته دوم است و خلافت باید در قبیله مهمی مثل قبیله ما باشد! حضرت امیر (ع) به او فرمود: تو که رهبر کفر بودی و بعد از فتح مکه از روی ترس مسلمان شدی، از کِی دلسوز‌تر از ما نسبت به اسلام شده‌ای؟!

ابوسفیان بعد از اینکه از حضرت امیر (ع) ناامید می‌شود، سراغ عباس عموی پیامبر «ص» می‌آید. می‌گوید: تو به میراث محمد شایسته‌تر از دیگران هستی. دستت را جلو بیاور تا همین الان با تو بیعت کنم. عباس خندید و گفت: «ای ابوسفیان چیزی را که علی نمی‌پذیرد، عباس نخواهد پذیرفت.» یعنی من زرنگ‌تر از تو هستم. رفتی پیش علی تا فتنه راه بیندازی وقتی نتوانستی سراغ من آمده‌ای.

ما از علی، علی‌تر نیستیم!

ما که از علی، علی‌تر نیستیم! خود صاحب حق می‌گوید برای وحدت مسلمین سکوت می‌کنم. البته انتقادش را انجام می‌دهد ولی اجازه نمی‌دهد که بین مسلمین دعوا راه بیفتد. بیش از ۳۵ روایت از حضرت امیر (ع) وجود دارد با این مضمون که من سکوت کردم برای اینکه میان امت اسلام اختلاف و شکاف نیفتد.

حضرت امیر (ع) حکومت را هم برای اسلام می‌خواست. حکومت وسیله است و اسلام هدف. می‌فرمود اگر بخواهم وسیله را به دست آورم، اصل هدف از بین می‌رود. برای علی (ع) اسلام مهم‌تر از حکومت علی بود. الان هم استدلال ما همین است که هدف اصلی که اسلام است، با درگیری مذهبی از بین می‌رود.

تشیع مساوی است با ولایت علی بن ابی طالب «ع». ولی ولایت علی (ع) هم وسیله‌ای است برای هدفی بالا‌تر که اصل اسلام است. نمی‌شود به اسم حبّ علی (ع) کاری کرد که اصل اسلام که علی (ع) خودش را فدای آن کرد، به خطر بیفتد. اصلا علی (ع) برای رفع اختلاف آمد. علی (ع) منشا اختلاف نیست. ما نباید امیرالمومنین (ع) را به عنوان منشا اختلاف مسلمین معرفی کنیم. علی (ع) مظهر اتحاد است نه مبدا اختلاف.

حضرت امیر (ع) بین خلفا و معاویه فرق می‌گذاشت

اختلاف نظر‌ها را باید طبقه بندی کرد. خود حضرت امیر (ع) بین خلفا و معاویه فرق می‌گذاشت. ایشان منتقد خلفا بودند ولی درگیر نمی‌شدند. یکی کردن یزید و معاویه با عمر و ابوبکر درست نیست. موضع امیرالمومنین (ع) در برابر خلفا انتقادی است، اما هرگز موضع ایشان در برابر خلفا مانند موضعشان در برابر معاویه نبوده است. خود حضرت امیر (ع) در نهج البلاغه تفاوت میان خلفا و معاویه را بیان می‌فرماید.

معاویه به حضرت امیر (ع) نامه می‌نویسد و به ایشان توهین می‌کند و طعنه می‌زند که خلفا از تو افضل بوده‌اند. حضرت امیر (ع) در جواب نمی‌فرماید که نه، من افضل بوده‌ام. بلکه می‌فرماید: در نامه‌ات نوشته‌ای که افضل اصحاب فلانی و فلانی هستند. چیزی گفتی که اگر درست باشد به درد تو نمی‌خورد و اگر غلط باشد باز هم به درد تو نمی‌خورد. به تو چه که چه کسی افضل است و چه کسی نیست؟! به تو ربطی ندارد که من افضل هستم یا ابوبکر و عمر.

معنی این روایت از حضرت امیر (ع) این است که ایشان اختلاف با خلفا را با اختلاف با معاویه یکی نمی‌کردند و بین آن‌ها فرق می‌گذاشتند. این روایت باید برای ما درس باشد که نوع نگاه‌مان به تاریخ صدر اسلام را اینگونه تنظیم کنیم. البته نمی‌خواهیم بگوییم اختلاف حضرت امیر (ع) با خلفا مهم نبوده است. بحث این است که باید اختلافات را طبقه بندی کرد.

اجتماع امت از خلافت من مهم‌تر است

عده‌ای از اصحاب پیامبر «ص» با ابوبکر بیعت نکردند. بُریده یکی از آنان بود. حضرت امیر «ص» به او فرمود:‌ای بریده هرکاری که اکثر مردم انجام دادند، شما هم انجام دهید. امروز اجتماع امت مهم‌تر از خلافت من است.

موسی بن عبدالله بن حسن می‌گوید بعضی اصحاب با جناب ابوبکر بیعت نکردند و به حضرت علی (ع) می‌گفتند تا شما بیعت نکنید، ما هم بیعت نمی‌کنیم. حضرت امیر (ع) فرمود: من حرف خودم را زدم. من بیعت می‌کنم و شما هم بیعت کنید. من سر یک دو راهی هستم که یا باید از خلافت بگذرم یا باید بین مسلمین جنگ راه بیفتد. من اجازه نمی‌دهم به خاطر خلافت من بین مسلمانان جنگ راه بیفتد.

جناب زبیر به نشانه اعتراض به ماجرای سقیفه با عده‌ای دیگر از اصحاب در خانه حضرت زهرا «س» تحصن کرده بودند. خود حضرت امیر (ع) آمدند و آنان را راضی به بیعت کردن با جناب ابوبکر کردند.

ما بیعت کردیم، شما هم بیعت کنید

ابن اثیر درباره ابان بن سعید و عده‌ای دیگر از اصحاب نقل می‌کند که این‌ها افرادی بودند که با جناب ابوبکر بیعت نکردند و می‌گفتند که هرکاری که بنی هاشم بکند ما هم‌‌ همان کار را انجام می‌دهیم. حضرت امیر (ع) فرمود ما بیعت کردیم، شما هم بیعت کنید.

در زمان خلفا به اصحابی مانند سلمان و ابوذر و… پیشنهاد پست‌های حکومتی می‌شد. این افراد خدمت حضرت امیر (ع) می‌رسیدند و برای قبول این پیشنهادات مشورت می‌کردند که حضرت امیر به آنان می‌فرمود با حکومت همکاری کنید. امام حسن (ع) و امام حسین (ع) در سپاه خلفا برای جهاد شرکت می‌کردند. این بزرگواران هم در فتوحات ایران و هم در فتوحات شمال آفریقا در سپاه خلیفه دوم حضور داشتند.

همکاری انتقادی حضرت امیر (ع) با خلفا

حضرت امیر (ع) با خلفا همکاری انتقادی داشته است. ایشان به خلفا مشورت می‌داده و آنان را کمک می‌کرده است. در جنگ خلیفه دوم با ساسانیان، خلیفه دوم به حضرت امیر (ع) پیشنهاد می‌دهد که فرماندهی سپاه را بپذیرند که ایشان قبول نمی‌کنند. خود خلیفه دوم تصمیم گرفت که فرمانده سپاه شود. حضرت امیر (ع) جلوگیری کرد و گفت شما خلیفه مسلمین هستی و نباید در جلوی جبهه بایستی. اگر شما کشته بشوی، کل سپاه اسلام از هم می‌پاشد.

یعنی حضرت امیر (ع) حتی برای خلفا دلسوزی می‌کرده است. ایشان منتقد بوده است ولی برای دلسوزی اسلام و مسلمین به خلفا کمک می‌کرده است. در قضاوت‌ها خلفا به حضرت امیر (ع) رجوع می‌دادند و ایشان هم قهر نکرد و کمک می‌کردند.

خلفا هم با علی (ع) مشورت می‌کردند. در معضلات فقهی و حقوقی، در امور دیوانی و اقتصادی و اجتماعی، در مسئله جنگ و صلح و سیاست خارجی، در مسائل معرفتی، در تفسیر و قرائت قرآن و… با حضرت امیر مشورت می‌شد و مکرر نقل شده که خلفا نظر علی (ع) را بر سایر اصحاب مقدم می‌داشتند.. مثلا مبدا قرار گرفتن تاریخ هجری در زمان خلیفه دوم و با نظر حضرت امیر (ع) انجام گرفت. در زمان خلیفه اول هم برای رویارویی با روم، جناب ابوبکر نظر علی (ع) را در مورد زمان و چگونگی مواجهه با روم پذیرفت.

جناب عمر می‌گوید: پیامبر «ص» به ما می‌گفت که هروقت اختلافی بین شما پیش آمد به علی مراجعه کنید. این روایت در سی منبع از منابع اهل سنت از خلیفه دوم نقل شده که اگر علی نبود، عمر هلاک می‌شد.

بحث ما بر سر حکومت نیست

بعد از قتل خلیفه سوم که نزد حضرت امیر (ع) آمدند تا ایشان خلافت را قبول کند. فرمود دست از سر من بردارید. من هم یکی از شما. هرکه را انتخاب کنید من از همه مطیع‌تر خواهم بود. من کمک باشم بهتر از اینکه حاکم باشم. معنی این جملات این است که بحث ما بر سر حکومت نیست.

 


برچسب‌ها:
پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 15:46 .::. منتظر ظهور .::.

                                                                 

خداوند خطاب به فاطمه بنت اسد فرمود:که به خانه ی من داخل شو. و کعبه، مامن و پناهگاه مسلمین و بیت الله الحرام شکافته شد و او داخل شد.پس در مقابل چشمان پر مهر مادر و بر دامان گلستانی از شکوفه های یاس و دستان نواشگر آفتاب و بوسه های شیرین باد و بر بال های حریر ملائکه کودکی چشم به جهان گشود.

آنکه امیرمومنان، همسر فاطمه ی زهرا و پدر حسنین بود. اویی که همان حیدر کرار بلافرار بود. همانی که سپرش پشت نداشت و دشمنی در جنگ پشت به او نکرده بود. همانی که خداوند در وصفش می فرمایند: لا فَتی الّا علی وَ لا سَیفَ الّا ذوالفَقار. همانی که در مصاف با دشمن ذوالفقار دودمه در دستش همه را مبهوت خویش می کرد.

آری او همان یگانه مولود کعبه علی بن ابی طالب است. همانی رسول الله در وصفش می فرمایند: علیٌ مَعَ الحق وَ الحقُ مع علی. همانی که باید در قبله ی مسلمانان چشم به جهان بگشاید تا تمامی مسلمین دریابند که علیٌ حُبُه جُنَه، قَسیم النّار و الجنه؛ که تنها حب علی و اولادش مهری است که مسلمانان بتوانند از آن حوض کوثر بادهی عشق را از دست ساقی آن،امیرالمومنین (ع)، بنوشند. همانی که با سن کم از اولین ایمان آورندگان به رسول الله بود. همانی که صاحب روز غدیر و عامل تکمیل دین و اتمام نعمت الهی است.

همانی که از گندم حلال خود برای مردم گذشت و چون آدم نبود.همانی که چون نوح قومش را نفرین نکرد و تنها گفت خداوندا علی را از اینان بگیر. همانی که چون می خواست آیه ی برائت را بَرد هیچ ترسی در دل نداشت و چون موسی نبود که وقتی خداوند به او برادرش هارون دستور داد به سمت فرعون بروید و او را هدایت کنید کفتند که پروردگارا ما می ترسیم. همانی که خداوند به مادرش فرمود به خانه ی من،کعبه،داخل شو ولی به حضرت مریم برای تول عیسی مسیح و آن منجی بنی اسرائیل می فرماید که از خانه من بیرون رو که این جا زایشگاه نیست. همانی که چون ابراهیم نیست و خود می فرماید که اگر تمامی حجاب ها و پرده ها کنار روند نه ذره ای بر ایمان علی افزوده می شود و نه ذره ای کاسته که من به یقین رسیده ام در حالی که ابراهیم (ع) برای اطمینان قلبش از خداوند می خواهد که زنده شدن مردگان را ببیند.

ولی زمانی که از او پرسیده می شود که ای علی تو برتری یا رسول الله پاسخ میدهد که:((اَنَا عَبدٌ مِن عَبیدِ مُحَمد))؛ که من بنده ای هستم از بندگان محمد(ص. آری او همان امیر مومنان، امیر ملک کلام، اسد الله اغالب، شهاب الله ثاقب و... است و این ما ایم در زمره ی شیعیان او آنها هرگز در نار جاودان نخواهند شد و سرانجام رایحه ی بهشت و رضوان الهی به مشامشان خواهن رسید.

اما ای مسلمین در یابید علی زمان را که عجب مظلوم است. مگر چند نفر در می دانند که او کیست، نامش چیست، فرزند کیست، او مظلوم است به خدا قسم. پس همگی برای ظهورش دعا کنیم و فرج بخوانیم که مگر تسکینی بر دل خون صاحب الزمان گردد. و نیز سعی کنیم که این اتظار را در عمل نیز با ترک گناهان و هر روز خدایی تر شدن و رسیدن به امام زمانش نشان دهیم که همین گناهان ما است که ظهور حضرتش را به تاخیر می اندازد. پس بیایید همگی امام زملنی شویم چرا که امیر مومنان نیز خود، برای دفاع از امام زمانش حضرت محمد(ص) همچون در جنگ احد هفتاد و چند زخم بر بدن مبارک حضرت وارد شد و خود را در برابر طوفان ها قرار دادند

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است.


برچسب‌ها:
دو شنبه 22 ارديبهشت 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 23:49 .::. منتظر ظهور .::.

بسم الله الرحمن الرحیم

امام مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف: اکثروا الدعا بتعجیل الفرج فان فی ذلک فرجکم « برای تعجیل فرج، بسیار دعا کنید به راستی که فرج شما در آن است.» بحار، ج۵۳، ص۱۸۱٫

 خواهی که بهشت در زمین گل بکند       باید که دعا کنی فرج گردد و بس

حضرت مهدی علیه السلام در هنگام ظهورش احتیاج به افرادى پاک و خالص از هر جهت دارد تا بتواند حکومت عدل توحیدى خود را پیاده کند، از طرفى ایشان در عصرى ظهور خواهد کرد که در سطح کلى و نوعى، مردم از مستواى عالى فرهنگى برخوردار باشند که با ظهورش عقل ها کامل گردد و این هدف در سایه عمل به دستورات شرع و دوری از محرمات تحقق مى یابد.

پس باید همه با هم، در حرکتی جمعی بپاخیزیم و همانگونه که در سحرگاهان جمعه ها آموخته ایم ندبه سر دهیم هَلْ مِنْ جَزُوعٍ فَأُساعِدَ جَزَعَهُ إِذا خَلا؟ و با استغفار از گناهانمان از خدا طلب بخشش کنیم تا مانعی از موانع ظهور مولایمان برداریم؛ مگر نه اینکه همین گناهان، فرج دردانه عالم هستی را به تاخیر انداخته است؛ گناهانی که مسبب آن من و تو هستیم.

پس مانند بنی اسرائیل در فراق مولایمان همراه باهم و یکصدا ندبه سر دهیم و ظهورش را از خدا طلب نماییم، همانطور که امام صادق علیه السلام فرمودند:

«وقتی عذابها بر بنی اسرائیل طولانی شد ۴۰ روز ضجه و زاری کردند پس خدای متعال به موسی و هارون وحی فرستاد که  : (انها را از دست فرعون رهایی میبخشد) و ۱۷۰ سال از عذاب ۴۰۰ ساله تخفیف داد. همین طور هستید شما شیعیان که اگر این کار را بکنید (گریه و ناله در درگاه الهی) خدای متعال فرج ما را میرساند و اما اگر این کار را نکنید امر غیبت تا آخرین مدت خود به طول خواهد انجامید.»

به این منظور تا چهل روز پیاپی، هر صبح با امام زمان خویش تجدید عهد می کنیم تا شاید لایق حضور در محفل منتظران ظهورش در شب نیمه شعبان باشیم.

در برکت شب نیمه شعبان نقل شده است که:

رسول اکرم(صلى الله علیه و آله) فرمود: شب نیمه شعبانی در خواب دیدم جبرئیل بر من نازل شد و فرمود: اى محمّد(صلى الله علیه و آله)  در چنین شبی خوابیده ای؟ فرمود: شب نیمه شعبان است برخیز. مرا بلند کرد و به بقیع برد، و سپس جبرئیل فرمود: سرت را بلند کن زیرا در این شب‎ها درهاى رحمت خدا در آسمان به روى بندگان باز است، همچنین درِ رضوان، درِ آمرزش، درِ فضل، درِ توبه، درِ نعمت، درِ جود و سخاوت، درِ احسان باز است، خداوند به عدد پشم‎ها و موهاى چرندگان در این شب گنهکاران را آزاد مى‎کند، پایان عمرها در این شب، تعیین مى‎گردد، رزق‎هاى یک سال در این شب تقسیم مى‎شود و حوادث یک سال در این شب معیّن مى‎گردد.

اى محمد! کسى که این شب را با تکبیر و تسبیح و تهلیل و دعا و نماز و قرائت قرآن و اطاعت و خضوع و استغفار بسر   برد، بهشت منزل و سراى او است، و خداوند گناهان گذشته و آینده‎اش را مى‎آمرزد … اى محمد(صلى الله علیه و آله) این شب را احیاء بگیر و به امت خود دستور بده آنها نیز این شب را احیاء بدارند، و با عمل به سوى خدا تقرب جویند، چرا که این شب شبى شریف است. 

بدین ترتیب از تمامی مهدی یاوران و مهدی باوران گرامی  دعوت می شود  به منظور ترویج فرهنگ انتظار  وبهره وری از لحظه لحظه  این شب پر برکت  مراسم احیائ شب نیمه شعبان را در مساجد و هیئات شهر و روستای خود به پا دارند  باشد که قطرات  اشکهای نیازمان از سرتاسر جهان بهم بپیوندند و رودخانه ای خروشان گردد تا مسیر ظهور رابرای قدوم مبارک حضرت صاحب الزمان شستشو دهند .

تاریخ شروع دوره: ۱۵ اردیبهشت الی ۲۳ خرداد، مقارن با روز ولادت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

و من الله توفیق التماس دعای فرج

به امید ضهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است.


برچسب‌ها:
دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:مهدویت, .::. 16:1 .::. منتظر ظهور .::.

               

خداوند تمام عالم و مخلوقات را آفرید. زیبا، آنقدر زیبا که عالم از وصفش عاجز است.پس خداوند اشرف مخلوقات و خلیفه الله علی العرض را آفرید.آری او انسان را آفرید.آن آفریده ای که  حق تعالی از خلقش به خود بالید و فرمود:تبارک الله احسن الخالقین.که این برترین آفریده ی من در عالمین است.پس خداوند به تمامی ملائکه فرمودند همگی بر خلیفه الله سجده کنید که او برترین مخلوقات من است. 

تمامی ملائکه به سجود رفتند چرا که این سجده کردن دستورو فرمان معشوق بود و مخلوق چون عاشقی باید  کلام معبود و معشوق را بی چون و جرا عمل کند و به عشق خود وفادار بماند.اما مخلوقی  سرکش و طغیان گر به فرمان خالقش عمل نکرد. جرا که او بله ای که در روز الست در برابر شرط عبودیت خدا درصراط مستقیم را از اجبار و بغض گفته بود و ظاهری اما در باطن این شرط را نپذیرفته بود. پس هنگامی که در دنیا بر دار ابتلا آزموده شد باطنش آشکار گشت واز آن آزمون سربلند بیرون نیامد.آری همان ابلیس بود. همانی که به انسان حسادت ورزید که خداوندا چرا؟ این منم که تنها شش هزار سال فقط یک سجده ام برای تو بود.این منم که از آتشم ولی او از خاک است. پس چرا او؟ و ابلیس از آنجا ضربه خورد که به خود بالید و با حسد پیمان اخوت بست. پس خداوند فرمود که او ((کان من الکافرین)) ابیس از کافران بود. و تنها در این بخش از آیه سی و چهارم سوره بقره می توان سه نکته ی مهم را مورد بررسی قرار داد.

1-در این بخش خداوند از لفظ کان استفاده نکردند در لغط به معنای بود است. در صورتی که ابلیس با این عمل یعنی سجده نکردن باید در زمره ی کافران قرار گیرد، در حالی که خداوند می فرمایند او از ابتدا کافر بود. آری صحیح است، چرا که ابلیس از همان روز اول در عالم ذر با بغض نسبت به پذیرش شرط عبودیت و پذیرش صراط مستقیم، همان چهارده نور الهی، بلی گفت ودر زمره ی کافران قرار گرفت و در دنیا با آزموده شدن به خودش نیز این مسئله اثبات گردید که با تمام وجود بله نگفته بود.

2- خداوند می فرمایند کان من الکافرین که از کافرین بود. این نشانگر این است که از ابتدا کافرین دیگری نیز وجود داشته است و ابلیس در جبه ی ضد حق تنها نبوده است بلکه کافران دیگری نیز وجود داشته اند که ابلیس اولین مخلوقی بوده است که کفر او بر همه عیان گشت.

3-چرا خداوند می فرمایند او کافر بود؟ مگر کافر کسی نیست که خداوند را قبول نداشته باشد، و به معاد اعتقادی نداشته باشد. اما ابلیس خود در قرآن می گوید: انی اخاف من الله رب العالمین، که من از پروردگار جهانیان می ترسم. مگر نه این است که سال های سال برای پروردگار سجده کرد تا در درجه ملائکه قرار گرفت. مگر نه این است که برای گمراه کردن مردم از صراط مستقیم هنگام مهلت گرفتن از خداوند می گوید که تا روز قیامت به من فرصت بده، پس او به معاد نیز اعتقاد دارد. همچنین او نبوت را می شناسد چرا که می گوید من تمامی بندگانت را گمراه می کنم الا عبادک المخلَصین، به غیر از بندگان پاک شده ی تو. همچنین ابلیس صراط مستقیم را هم می شناسد چرا که خود در سوره ی اعراف آیه ی 16  می گوید « قَالَ فَبِما اَغْوَیتَنیِ لَاَعقُدَنَّ لَهُم صِراطَکَ‌ اَلمُستَقیمَ؛ پس بدان سبب که مرا به بیراهه افکندی حتما در کمین آنها بر سر راه مستقیم تو خواهم نشست.» بنابراین ابلیس خود صراز مستقیم که همان اهل بیت هستند را می شناسد که می خواهد بر سر بنشیند و همانطور که گفته شده با سه قسم مردم را از رفتن به این صراط منحرف سازد.اما با این حال او کافر است، به دلیل نداشتن دو ویژگی:

1- او امامت را قبول ندارد و نمی خواهد که رسول الله و اهل بیت ایشان را ولی و امام و خلیفه الله علی العرض بداند.

2- او خداند را عادل نمی داند و عدالت خدا را قبول ندارد چرا که می گوید خداوندا چرا این چهارده نفر، تو عادل نبودی که اینان را... « قَالَ فَبِما اَغْوَیتَنیِ لَاَعقُدَنَّ لَهُم صِراطَکَ‌ اَلمُستَقیمَ؛ پس بدان سبب که مرا به بیراهه افکندی حتما در کمین آنها بر سر راه مستقیم تو خواهم نشست.» پس ابلیس خدا را مانع رشد خود می داند نه عادل .و این در صورتی است که این دو اصل که همان دو اصل اساسی هستند و تنها در تشیع به عنوان اصول دین قرار دارند. ((آری ابلیس کافر بود به این دلایل.))

امابار خدایا نلغزان قلب مرا بعد از این که این که مرا هدایت کردی. خداوندا من صراط و مسیر درستی را که به تو می رسد یافته ام و می دانم که اکنون و در حال حاضر آن صراط مستقیم من حجت بن الحسن العسگری است.اما صد افسوس که هزار و صد و اندی سال است که از نظر ها غایب اند، چرا که بشر لیاقت چنین وجود پر برکی را ندارد و برای ظهور و حضور امام و وفاداری برای ولایت تربیت نشده اند.

اما خداوندا دیگر بس است اینقدر انتظار و اشک ریختن در فراق یار و هزاران با گفتن که یا لیتنا کنا معکم، ای ما هم با شما می بودیم که اگر می بودیم،چه ها می کردیم .

آری اینان همه درد و دل های من بر سر سجاده ی عشق بود. سجاده ای که بوی اشک بر حسین می داد. پس در آن هنگام کتابجه ای را که در کنار مهر و تسبیحم  مرا صدا می زد برداشتم. صفحه ای را گشودم، از وظایف منتظران گفته بود و راه و رسم انتظار یار. نکته ای توجهم را به خود جلب کرد، نگاهی انداختم و به آن خیره شدم و آن را چندین مرتبه خواندم تا از حافظه ام بازی گوشی نکند و از تومار سر لوحه های زندگی ام پاک نشود. و آن جمله این بود: برای رسیدن به امام زمان، حسن نیت خود را به دین نشان دهید. و آن گاه در یافتم که برای رسیدن به حسین(ع)، و آن قافله ی عشق، حسین زمان را دریابم و برای ظهورش کاری انجام دهم که اگر نه، در آن دنیا و صحرای محشر چگونه جواب مادرش زهرا را بدهم که دستانم خالی است.

پس ای مسلمانان به خود بجنبید که ولله صاحب الزمان، آن غریب ترین غرین فاطمه، چه بسیار غریب است. مگر چند نفر در این دنیا او را می شناسد، چند نفر می داند که او کیست،نامش چیست،فرزند کیست، او مظلوم است به خدا قسم.اما به خود بیایم، شروع کنیم گناهانمان را یک به یک ترک کنیم، عهدهای چهل روزه با خدا و امام زمانش ببندیم اما بدانیم که اگر عهد ببندیم و به آن عهد عمل نکنیم خداوند لعن می کنند و دل سنگ می شود همان طور که خداوند در سوره مائده می فرمایند:(( فبمانقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیه ))پس بیاییم گناهانمان را ترک کنیم که با هر گناه ما ظهور ثانیه ثانیه، ساعت ساعت، ماه ماه به تاخیر می افتد.

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت ( عج) که صد البته نزدیک است.

 


برچسب‌ها:
پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 21:26 .::. منتظر ظهور .::.

       

امام خمینی(ره) پرداخت صحیح به مقوله انتظار را موجب قدرت اسلام در دنیا بیان کردند و از همان آغاز جرقه های انقلاب اسلامی به مسئله تبیین مهدویت در جامعه اسلامی پرداختند.

بنیانگذار انقلاب اسلامی در ابتدای انقلاب ایران وظیفه همه نهادهای مسئول در نظام را تمهید ظهور امام زمان(عج) می‌دانند، زمینه سازی را بالاتر از اعتقاد به انتظار بیان می‌کنند و این آرزو را مطرح می‌کنند که این فضا را باید نهادهای متولی به کشورهای دیگر هم بکشانند.

وقتی نگاه امام خمینی‌(ره) را به حوزه آینده مورد تعمق قرار می‌دهیم، بحث افق آینده جامعه و مهدویت را پیوند عمیق می‌دهند، فرهنگ جامعه را مبتنی بر مهدویت طراحی می‌کنند.

امام خمینی‌(ره) عبادتی را که روح مهدویت در آن نباشد، و روح جامعه سازی مهدوی در آن دیده نشود را عبادت در فضای اسلام آمریکایی معرفی می کنند و حتی انتظار برای فرج برای آن گروه‌ها و اقشاری از جامعه که صرفا در دعا خلاصه می‌کنند و حتی در آن امر به معروف و نهی از منکر و جهاد نفی می‌شود را اسلام آمریکایی عنوان می‌کنند‌.

در ادامه این نوشتار به نگاه امام خمینی‌(ره) در تعریف انتظار صحیح و برداشت‌ها و پاسخ‌های ایشان به مقوله انتظار فرج امام زمان‌(عج) می‌پردازیم‌.

تعریف انتظار از منظر امام خمینی‌(ره)

امام خمینی‌(ره) انتظار فرج با توجه به آیات قرآن کریم و روایات ائمه معصوم‌(علهیم‌السلام) تعریف کردند به طوری که بعد از چندین سال از رحلت‌شان این تعریف مورد قبول تمام آینده پژوهان و کارشناسان عرصه معارف مهدویت است‌؛ انتظار یعنی امید تحقق یک هدف مقدور. این انتظار در قالب فردی و اجتماعی و تاریخی و نیز به شکل حق و باطل قابل فرض است و در واقعیت هم وجود دارد. انتظار باید انسان را به هویت‌های جمعی و تاریخی پیوند بزند و در او تحول بیافریند. انتظار، مبدأ تحول است. از منظر نظام ولایت، انتظار توسعه ولایت است.

ایشان در یکی سخنرانی های خود در سالروز میلاد امام زمان (عج) به برداشت های مختلف از فرهنگ انتظار در در عصر حاضر پرداختند و انتظار صحیح را از ناصحیح جدا کردند.

برداشت‌های غلط از مفهوم انتظار

بعضی‌ها انتظار فرج را به این مى‏دانند که در مسجد، در حسینیه، در منزل بنشینند و دعا کنند و فرج امام زمان- سلام اللَّه علیه- را از خدا بخواهند. این‌ها مردم صالحى هستند که یک همچو اعتقادى دارند. این‌ها به تکالیف شرعى خودشان هم عمل مى‏کردند و امر به معروف و نهی از منکر هم مى‏کردند، لکن همین، دیگر غیر از این کارى ازآنها بر نمى‏آمد و توانایی آن‌ها به همین مقدار بود، امام خمینی (ره) این نوع نگاه را که تنها به اندکی امر به معروف و نهی از منکر پرداخته شود را انتظار صحیح و معقول نمی دانند . برخی انتظار فرج را مى‏گفتند این است که ما کار نداشته باشیم به اینکه در جهان چه مى‏گذرد ، بر ملت ما چه مى‏گذرد؛ به این چیزها ما کار نداشته باشیم، ما تکلیف‏هاى خودمان را عمل مى‏کنیم، براى جلوگیرى از این امور هم خود حضرت بیایند ان شاء اللَّه، درست مى‏کنند؛ دیگر ما تکلیفى نداریم.

گروهی می گفتند که خوب، باید عالم پر از معصیت بشود تا حضرت بیاید؛ ما باید نهى از منکر نکنیم، امر به معروف هم نکنیم تا مردم هر کارى مى‏خواهند بکنند؛ گناه‏ها زیاد بشود که فرج نزدیک بشود.

دسته‏اى از این بالاتر ، مى‏گفتند: باید دامن‏زد به گناهان، مردم را به گناه دعوت کرد تا دنیا پر از جور و ظلم بشود و حضرت- سلام اللَّه علیه- تشریف بیاورند. این هم یک دسته‏اى بودند که البته در بین این دسته، منحرف‌هایی هم بودند، اشخاص ساده لوح هم بودند، منحرف‌هایی هم بودند که براى مقاصدى به این دامن‏مى‏زنند.

پاسخ امام خمینی(ره) به کسانی که معنای انتظار را نفهمیدند

امام خمینی (ره) در تفسیر برخی از پیامدهای این گونه نظریات و اشاعه در جامعه اسلامی اعلام خطر جدی کردند، در مقابله با کسانی که انتظار فرج را غلط در جامعه بیان می کنند .

ایشان پیامدهای این نوع نگاه را قانع شدن به وضع موجود و عدم کوشش برای تحقق وضعی برتر، ناامیدی و پذیرش شکست در حوزه فرد و اجتماع، مشکل‌تر ساختن حرکت و قیام امام زمان (عج) چرا که هر چه فساد و تباهی بیشتر شود، کار امام زمان (عج) در مبارزه با سخت‌تر و طولانی می‌گردد عنوان کردند.

امام خمینی (ره) تاکید می کنند: “ما اگر دستمان مى‏رسید، قدرت داشتیم، باید برویم تمام ظلم و جورها را از عالم برداریم. تکلیف شرعى ماست، منتها ما نمى‏توانیم. این است که حضرت عالم را پر از عدالت می کند؛ نه شما دست بردارید از تکلیفتان، نه اینکه شما دیگر تکلیف ندارید”.

 توطئه دین از سیاست جداست بدترین برداشت غلط از فرهنگ انتظار است

امام خمینی (ره) رهبر بیداری اسلامی که امروز بعد از بیست و سه سال از رحلت ایشان جوامع مسلمان دنیا با پیروی از بیانات ایشان به دنبال راندن استکبار از کشورهای خودشان هستند، امام خمینی (ره) در همان سالها حایتشان از حضور قدرت‌های بزرگ در تبلیغ معناى غلط از انتظار و مهدویت خبر دادند ، همان طور که به ملت‌ها تزریق کرده بودند، به مسلمین، به دیگر اقشار جمعیت‌های دنیا که سیاست کار شما نیست؛ بروید سراغ کار خودتان و آن چیزى که مربوط به سیاست است، بدهید به دست امپراتورها. خوب، آن‌ها از خدا می ‏خواستند که مردم غافل بشوند و سیاست را بدهند دست حکومت و به دست ظلمه، دست آمریکا، دست شوروى، دست امثال این‌ها و آن‌هایی که اذناب این‌ها هستند و این‌ها همه چیز ما را ببرند، همه چیز مسلمان‌ها را ببرند، همه چیز مستضعفان را ببرند و ما بنشینیم بگوییم که نباید حکومت باشد، این یک حرف ابلهانه است، منتها چون دست سیاست در کار بوده، این اشخاص غافل را، این‌ها را بازى دادند و گفتند: شما کار به سیاست نداشته باشید، حکومت مال ما، شما هم بروید توى مسجدهایتان بایستید نماز بخوانید! چه کار دارید به این کارها ؟ لذا راه مقابله با جریان های انحرافی حرکت در مسیر صحیح فکر مهدوی است ، ارائه راه آینده شناسی عمیق امام(ره) به مراکز مختلف آینده پژوهی، فرهنگی ، مدیریتی است.

 انتظار سازنده چگونه محقق خواهد شد

علم و بصیرت در دین ، در مقابل کج اندیشی ها و برداشت‌های غلط، تقوا در مقابل هوی و هوس، علم و بصیرت در حوزه سیاست و اجتماع برای تشخیص دوستان و دشمنان و روشن شدن عملکرد سیاست بازان، پیروی از علمای راستین که مصداق نایبان عام امام زمانند از جمله راهکارها برای این قضیه است که امام خمینی (ره) تاکید داشتند.

مسئله انتظار نباید فقط صرف یک دعا برای امام زمان(عج) باشد،انتظاری که ما دعا بکنیم و نتوانیم یک حرکت اجتماعی وسیع را سامان بدهیم، لذا اگر بخواهیم مبتنی بر شعار امام خمینی (ره) حرکت کنیم باید جامعه زمینه ساز باشیم .

رهبر معظم انقلاب هم همین نگاه را دارند، لذا رهبری می فرمایند؛ ” مبتنی بر حکومت امام زمان (عج) امروز خود را بسازید و بنا کنید.” یعنی افق کجاست؟ مدیریت باید مبتنی بر مهدویت باشد.

همان طور که در روایات ائمه معصوم (علیهم السلام) داریم؛ حرکت امام زمان(عج) مانند امور دیگر، روال طبیعی دارد و قرار نیست همه امور، معجزه آسا صورت پذیرد . امام صادق(ع) «لو قد خرج قائمنا(علیه‌السلام) لم بکن الا العلق و العرق و النوم علی السروج ؛ قائم ما قیام کند ، جز عرق ریختن و خواب( از فرط خستگی و مبارزه پی در پی ) بر روی زین‌ها نیست .»

انّ اهل زمان غیبته و القائلین بامامته و المنتظرین لظهوره افضل من اهل کل زمان … اولئک المخلصون حقّاً و شیعتنا صدقاً و الدّعا الی دین الله سرّاً و جهراً … آنان خستگی ناپذیر، در آشکار و نهان دیگران را به دین خدا فرا می‌خوانند.

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است.


برچسب‌ها:
شنبه 6 ارديبهشت 1393برچسب:مهدویت, .::. 23:20 .::. منتظر ظهور .::.

 

پژوهشگر مهدوی با بیان اینکه نخستین محور اخلاق مهدوی توجه به نماز است و امام عصر(ع) توجه بسیاری به نماز دارند، گفت: در زیارت آل یاسین محور سلام ها نماز حضرت است.

حجت الاسلام محمدصادق کفیل، پژوهشگر مهدوی با اشاره به مهمترین شاخصه های اخلاقی منتظران امام عصر(ع) گفت: برای قرب و انس بیشتر با امام عصر(ع) باید به سرمایه گذاری های اخلاقی امام توجه کنیم و بر روی همان ها سرمایه گذاری کنیم. بنابراین یکی از مهمترین شاخصه های رفتاری امام عصر(ع) نماز است.

وی با بیان اینکه نخستین محور اخلاق مهدوی توجه به نماز است زیرا جامع همه زیبایی ها و خوبی هاست و امام عصر(ع) توجه بسیاری به نماز دارند، خاطرنشان کرد: باید توجه داشت که در زیارت آل یاسین که صادر شده از ناحیه امام است، محور سلام هایی که به حضرت می دهیم، نماز است.

حجت الاسلام کفیل ادامه داد: امام در این زیارت به ما یاد می دهند که اگر می خواهید با من پیوند داشته باشید، با نماز پیوند بخورید، این زیارت به ما یاد می دهد که نمازتان را به سمت نماز امام عصر(ع) حرکت دهید و توجه داشته باشید که نمازهای ما به چه اندازه شبیه نماز حضرت است.

رئیس مرکز تخصصی نماز توجه امام زمان(ع) به نماز اول وقت را از ملزومات منتظر حقیقی دانست و بیان داشت: امام زمان در حدیثی می فرمایند: از رحمت خدا به دور است، کسی که نماز خود را از اول وقت به تاخیر می اندازد، لذا اگر خود را منتظر ظهور می دانیم، باید اخلاقمان بر این اساس تعریف شود.

وی با بیان اینکه امام زمان(ع) فقط صاحب الزمان گفتن نیست، اظهارداشت: منتظر خوب در اول وقت نماز می خواند، چون امامش در اول وقت به هیچ کاری جز نماز همت نمی گمارد این درحالی است که در تاریخ ۲۵۰ ساله امامت نیز در هیچ موردی نداریم که ائمه در اول وقت غیر از نماز کار دیگری کرده باشند.

حجت الاسلام کفیل با بیان اینکه اگر منتظر بخواهد از گناه دوری کند، با پیوندش با نماز از گناه جدا می شود، تصریح کرد: بر این اساس هر چه پیوند با نماز محکم تر و جدی تر باشد، آلودگی و گناه کمتر می شود.

این پژوهشگر مهدوی با اشاره به سنخیت اخلاق منتظر با امام عصر(ع) افزود: با توجه به اینکه مهمترین دغدغه امام در حکومت مهدوی احیا و اقامه نماز است، باید ببینیم که اگر امام زمانی هستیم، چه برنامه ریزی برای رشد نماز داریم. چراکه در سیره اخلاقی مهدویون عالم مانند آیت الله بهجت، مقام معظم رهبری، آیت الله ناصری، سیدطاووس و غیره توجه به نماز اول وقت به عنوان یک اصل معرفی شده است.

وی با بیان اینکه یک منتظر حقیقی باید نماز امروزش با نماز دیروزش متفاوت باشد. به دو دستورالعمل برای پیوند با امام زمان(ع) در نماز اشاره کرد و گفت: با توجه به اینکه امام روح نماز است، بهتر است تا قبل از نماز با سلام به امام عصر(ع) خود را به امام بسپاریم و از امام بخواهیم تا در این پیوند عاشقانه یار ما باشد.

حجت الاسلام کفیل ادامه داد: همچنین بعد از نماز خواندن سه مرتبه سوره توحید برای سلامتی امام به همراه دعای فرج توصیه شده است.

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است.


برچسب‌ها:
شنبه 6 ارديبهشت 1393برچسب:مهدویت, .::. 23:15 .::. منتظر ظهور .::.

                                        

از حضرت صادق(ع) نقل شده، که هر کس چهل صبح «دعای عهد» را بخواند از یاوران قائم(ع) خواهد بود و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدای قادر، او را از قبر برانگیزد تا در خدمت حضرتش باشد…

اگر این حقیر چهار دوره و در هر دوره چهل صبح این دعا را خواندم نه به طمع برانگیخته شدن و در کنار حضرت جنگیدن، که لیاقتم را صد چندان فروتر از آن می‌دانم؛ بلکه به امید دیدار حضرت، دوره پنجم خواندن دعا را آغاز کردم. عطش و اشتیاق دیدن حضرت مدّت‌ها بود که آتش به جانم می‌زد. با آنکه عبارات دعا را حفظ بودم، امّا نسخه دست‌نویس آن را پیش‌رو گذاشتم؛ زیرا دیدن آن کلمات، شور دیگری در وجودم برمی‌انگیخت. مثل روزهای پیش، وقتی به جمله «…اَللّهمَ اَرنی الطّلعَةَ الرَّشیدَةَ، وَالغرَّةَ الحَمیدَةَ،…» رسیدم که وصف وجنات حضرت است، بی‌اختیار اشکم روان شد و باز از دلم گذشت که ای کاش حضرتشان را می‌دیدم! حتّی برای لحظه‌ای. بلافاصله به خود نهیب زدم که تو کجا و دیدار حضرت کجا؟ با سوز و حسرت بیشتری دعا را زمزمه کردم و اشک ریختم. ناگهان صدایی در منزل آمد. حتماً کسی کاری واجب داشت که آن وقت صبح به در خانه‌ام آمده بود. خواستم دعا را قطع کنم. دلم نیامد.

به خواندن ادامه دادم به این نیّت که بعداً از صاحب دقّ‌الباب حلالیّت بگیرم. برای بار دوم و سوم و چهارم در زدند و هر بار محکم‌تر. از حسّ و حال درآمده بودم. حواسم به صدای در بود و اشکم خشک شده بود؛ امّا به هیچ وجه نمی‌توانستم از صد و شصت و یکمین دعای عهدم بگذرم. با شرمندگی از آن طرز دعا خواندن که الفاظش صرفاً لقلقه زبان بود نه سوز دل، دست به دعا برداشتم و نالیدم: همین است آقا جان! عفو بفرمایید اراده ضعیف و حواس پرتم را… بی‌لیاقتی‌ام… این دعا را نادیده بگیرید تا به جبرانش فردا به هزار سوز و گداز چنان دعایی بخوانم که…» دوباره در زدند. بلند و سمج و شاید عصبانی. نخیر! فایده‌ای نداشت. بی‌آنکه سجّاده را جمع کنم، رفتم تا در را باز کنم. سه تا از جوان‌های جلسات قرآن و نماز بودند؛ علی و محمّد و جواد. مرا که دیدند شرمنده سر به زیر انداخته و گفتند: کار واجبی داشتیم که مزاحم طاعات و استراحت شما شدیم.

همیشه این جوان‌ها با آن رو در بایستی همیشگی و سرخ و سفید شدنشان اشتیاقم را برای شوخی و سر به سرگذاشتن برمی‌انگیختند. گفتم: از ذکر و دعا و حسّ و حال که انداختیدم، کلّه صبح آمده‌اید، پدر در خانه‌ام را درآوردید بس که مشت و لگد و کلّه کوبیدید…

علی که سعی می‌کرد جلو خنده‌اش را بگیرد، گفت: دلیل داریم حاج آقا! امروز پنجشنبه است. دلمان گرفته، حاجت داریم. گفتیم برویم «جمکران» زیارت، بلکه حضرت قابل بدانند و حاجاتمان را برآورده کنند. منّت بگذارید و همراهمان بیایید. نفستان حق است و حضرت حتماً به دعای شما شفیع حاجاتمان می‌شوند… محمّد دنباله حرف را گرفت و گفت: شما واسطه ما باشید. به دلمان افتاده که حضرت صدایمان را می‌شنود. با شرمندگی، عرق خیالی را از پیشانی گرفتم و گفتم: ای بابا! بنده حقیر اگر ذرّه آبرویی پیش مولا و سرورمان داشتم که برای خودم دعا می‌کردم، نه برای شما بی‌انصاف‌ها که!!! در بیچاره را این‌طور کج و داغان کرده‌اید.

و دست کشیدم روی در؛ جایی که رنگش پریده و کمی‌ زنگ زده بود. جواد خندید، دستی را که بر در گذاشته بودم گرفت و گفت: دیروز با آن ذکری که از اوصاف حضرت گفتید دلمان را آتش زدید. رویمان را زمین نزنید، دوست داریم بیایید. محمّد وسط حرفش پرید، دور گردنم دست انداخت. مرا بوسید و گفت: اگر بیایید، در هم می‌خریم و زنگتان را هم تعمیر می‌کنیم تا احتیاجی به مشت و لگد نباشد… دیدم صلاح نیست در جواب ردّم پافشاری کنم. مضافاً آنکه دلم برای حال و هوای «مسجد جمکران» و نماز حضرت پر می‌کشید. گفتم: باشد قبول! منتها اوّل بیایید تو. چای و چاشت بخورید تا من هم آماده شوم و برویم. ٭٭٭ هر سه نفر آنها مکانیک بودند، شاید به این دلیل ماشین خیلی روان می‌رفت. دست به فرمانشان خوب بود. نزدیک «دریاچه نمک» خورشید از افق طلوع کرد. نزدیک «قم» فقط کمی‌ بالا آمده بود. کاروان‌سرای مخروبه‌ای را که «قهوه‌خانه علی سیاه» نام داشت، رد کردیم. چون علی کمی‌ سبزه‌رو بود، سر به سرش گذاشتم و گفتم: این هم قهوه‌خانه شما. دو نفر دیگر خندیدند و علی لب‌هایش را به هم فشرد تا نخندد. ادامه دادم: یا امروز زود راه افتادیم یا شما خیلی تند و روان رانندگی کردید. جواد گفت: خب زود راه افتادیم.

امّا علی که پشت رل نشسته بود، گفت: نه حاج آقا مال رانندگی بنده است. دست فرمان که خوب باشه… البتّه ماشین را هم خودم سرویس کردم. حرف ندارد. حیف که اتاقش پوسیدگی دارد. آن را هم عوض کنم صفر کیلومتر می‌شود و در جوار شما می‌رویم پابوس امام رضا(ع). به صدای بلند گفتیم: ان‌شاءالله. محمّد گفت: حالا اگر ماشینت را چشم نکردی! ناگهان ماشین به قول مکانیک‌ها ریپلی زد و خاموش شد. محمّد گوش علی را کشید و گفت: بفرما! ماشاءالله که نگویی، این‌طوری می‌شود. علی سری به حسرت و ناراحتی تکان داد و گفت: شرمنده حاج آقا شدیم. به شانه‌اش زدم و گفتم: پیش خدا شرمنده نشوی. تازه غمی‌ نیست وقتی سه تا مکانیک مجرّب اینجا هستند.

هر سه پیاده شدند و کاپوت را زدند بالا. من هم از خدا خواسته رفتم پایین. خورشید بالا آمده، امّا هوا خنک بود؛ به خصوص نرمه بادی هم می‌وزید. نفسی عمیق کشیدم و خدا را از امکان زیارتی که پیش آمده بود، شکر کردم. رفتم پیش جوان‌ها که خم شده بودند روی موتور و هر یک نظری می‌داد و می‌خواست حرفش را به کرسی بنشاند که یا دل و روده کاربراتور را بیرون بریزند یا جگر دلکو را بخراشند یا رگ و پی سیم‌کشی‌ها را بازبینی کنند. فکر کردم با شوخی، آن حالت جرّشان را تعدیل کنم. پس سر بردم بین سرهایشان و دست گذاشتم رو باطری و گفتم: گمان کنم این چیزه اضافه است. محمّد خندید و گفت: اون که باطری ماشینه، اگر نباشه ماشین روشن نمی‌شه.

ابرو بالا انداختم و گفتم: خوب نشود! بکنیدش بیندازید دور. بنده هم تو رادیو ترانزیستوری‌ام دو تا باطری قلمی‌ اعلا دارم. بگذارید جای این… هر سه خندیدند. ادامه دادم. اصلاً یه پیشنهاد بهتر. علی آقا گفت اتاق ماشین پوسیدگی داره. بیاین صندلی‌ها رو برداریم، کف ماشین رو هم با یه اشاره سوراخ کنیم. بریم تو ماشین بایستیم و بدنه‌اش رو با دست بلند کنیم و یا علی! تا جمکران بدویم. آخه درست نیست همیشه ماشین به ما سواری بده. یک بار هم ما سواریش بدیم.

رفقا از ته دل خندیدند. روحیه‌اشان عوض شده بود. خواستم باز مزه‌پرانی کنم، چشمم به آن‌طرف جادّه افتاد. به فاصله یکی دو کیلومتر، سیّدی ایستاده بود و معلوم نبود چکار می‌کرد. سر بلند کردم و راست ایستادم. درست دیدم! سیّدی با لباس سفید و عبای نازک با عمّامه سبز مثل عمّامه خراسانی‌ها، نیزه‌ای به بلندی هشت متر دست گرفته بود و روی زمین خط می‌کشید. با خود گفتم: عجب! اوّل صبح، تو این دوره و زمانه، درس و مکتب را ول کرده، معلوم نیست با این نیزه دراز وسط بیابون چکار می‌کنه؟ بسم‌الله برویم ارشادش کنیم.

بی‌آنکه چیزی به جوان‌ها بگویم، از خاکریز جادّه پایین رفتم و به او نزدیک شدم. عبای نازکش در باد موج می‌خورد و با آن نعلین‌های زرد و نو قدم‌های بلند برمی‌داشت و با نیزه روی زمین شیارهایی می‌کشید. یک بوی عجیب، بوی عطر و عودی که تا حالا نبوییده بودم به مشامم خورد. نفس عمیقی کشیدم و کیف کردم. سرخوش و سرحال کنارش ایستادم و گفتم: پدرجان! شما سیّدی! عالمی‌! الآن زمان توپ و اتم و تانکه! با این نیزه دراز آمده‌ای چکار می‌کنی؟ خوبیت نداره. برو پدرم! برو درست رو بخوان!

به نیم‌رخ رو به من چرخید. عجب صورتی! مثل مهتاب سفید. ابروهای پیوسته، بینی کشیده و خالی بر گونه‌اش بود. مکثی کرد، به دور دست خیره شد. باز پشتش را به من کرد و با قدم‌های بلند دور شد؛ در حالی که همچنان نیزه‌اش را بر خاک می‌کشید. با خود گفتم: سر صحبت رو باز کنم بگویم دوست و دشمن رد می‌شن. خوب نیست. شما عالمی.‌ مردم به اسم شما و لباستان قسم می‌خورند. بفرما برو درست رو بخوان… ناگهان با صدایی بلند که طنینش دلم را لرزاند گفت: «آقای عسکری! اینجا را برای بنای مسجد خط‌کشی می‌کنم.» نفهمیدم مرا از کجا می‌شناسد. اصلاً حواسم نبود. سه سؤال پیش خود طرح کردم تا از او بپرسم. اوّل اینکه مسجد را برای جنّ یا ملائکه می‌سازد که دو فرسخ از قم آمده بیرون و زیر آفتاب نقشه‌کشی می‌کند؟ درس حوزوی خوانده یا معماری؟! دوم آنکه مسجدی که مسجد نشده، محرابش کجاست؟ صحنش کجا و حسینیّه‌اش کجا و…؟ سوم آنکه کدام بنده خدا این همه راه می‌آید توی این مسجد نماز بخواند؟ جنّ یا ملائک؟

پس با قدم‌های بلند، خود را به او رساندم و تازه یادم آمد سلام و علیک نکرده‌ام. ناگهان رو به من چرخید. میانه بالا بود با سینه‌ای فراخ. دسته‌ای موی مشکی از زیر عمّامه‌اش بیرون آمده، روی شانه‌اش ریخته بود. صورتی مهتابی، محاسنی سیاه، دندان‌های بسیار سپید و چشمانی سیاه و سخت نافذ داشت. تا لب به سلام جنبانم، سلام کرد، ته نیزه را به زمین فرو برد و مثل کودکی مرا پیش کشید و سرم را به سینه‌اش فشرد. نفس عمیقی کشیدم و از هیبت آغوش و بوی خوش تنش دلم لرزید و از لرز دل، تنم به لرزه افتاد. به نرمی‌ رهایم کرد. قدمی‌ به عقب برداشتم. خواستم سربلند کنم و به چشمانش نگاه کنم جرئت نکردم؛ بس که نگاهش برّاق و برّان بود. به سرم زد با او شوخی کنم. در تهران هر وقت شاگردانم شلوغ می‌کردند، می‌گفتم مگر روز چهارشنبه است و این اصطلاحی برای شلوغی‌هایشان بود. تا خواستم بگویم امروز چهارشنبه نیست، پنجشنبه است که زده‌ای به دشت و بیابان! تبسّم کرد و گفت: «می‌دانم چهارشنبه نیست و پنجشنبه است. سه سؤالی که داری بپرس!»

باز نفهمیدم که چطور پیش از پرسیدن، از حرف‌ها و سؤال‌هایم مطلّع است. گفتم: سیّد اولاد پیغمبر! اوّل صبح آمده‌ای بیابان را خط‌کشی می‌کنی؟ مردم به لباس شما قسم می‌خورند. زشت است. برازنده نیست. برو پدر جان درست را بخوان. اصلاً بگو ببینم مسجد را برای جنّ می‌سازی یا ملائکه. نفس عمیقی کشید و به من خیره شد. نگاهش را تاب نیاوردم. سرم را پایین انداختم. گفت: «برای آدمیزاد! اینجا هم آباد می‌شود.»

سر را خاراندم. عجب قاطعیّتی! کمی‌ رو به باد چرخیدم تا باز بوی خوشش را به مشام کشم. گفتم: حالا شما قطعاً می‌دانی؟ محراب مسجد کجاست؟ صحنش کجا؟ و… با سر انگشت به خط‌کشی‌ها اشاره کرد و گفت: «یکی از عزیزان فاطمه زهرا(س)، بر این خاک شهید شده. اینجا که پیکرش افتاده محراب است و آنجا که خونش ریخته مؤمنان برای نماز می‌ایستند. آنجا که دشمنان بر خاک افتادند، آبریزگاه است.» روی گرداند و به مربّع مستطیلی بزرگ اشاره کرد. انگار بغضی گلویش را فشرد.سکوت کرد. به صورتش نگاه کردم و برق اشکی را در چشمانش دیدم. با صدایی که نافذتر و قاطع‌تر شده بود گفت: «اینجا هم حسینیّه است که مردم برای پدرم عزاداری می‌کنند.» از دیدن اندوهش دلم گرفت. اشکم بی‌اختیار روان شد. گفتم: بر کافران و یزیدیان صدها هزار لعنت. با نگاهی مهربان به من خیره شد. تبسّم کرد و ادامه داد: «پشت حسینیّه کتابخانه می‌شود که خودت کتاب‌هایش را می‌دهی.» از قاطعیّتش جا خوردم و اینکه مرا هم در آبادی مسجد سهیم دانسته بود. گفتم: به سه شرط! اوّل اینکه تا آن موقع زنده باشم. گفت: «ان‌شاءالله» گفتم: شرط دوم اینکه اینجا مسجد شود. تبسّم کرد و گفت: «بارک‌الله.»

باز آن رگ سرخوشی و شوخی‌ام گل کرد و گفتم: شرط سوم اینکه به اندازه استطاعتم؛ حتّی اگر یک کتاب هم شده به کتابخانه مسجد اهدا کنم تا امر نواده پیغمبر رو اجرا کنم، امّا تو برو درست رو بخوان، این هوا رو از سرت دور کن! نیزه و مسجد و خط‌کشی؟! چه معنی دارد که… نگذاشت حرفم تمام شود. با آن دستان سپید و قدرتمند بازوهایم را فشرد. گفتم: آخر نگفتید اینجا رو کی می‌سازه؟ به چشمانم خیره شد که باز تاب نیاوردم و سر به زیر انداختم. گفت: «یدالله فوق ایدیهم.» گفتم: اینکه یعنی دست خدا بالای همه دستهاست. جواب سؤال من چه شد؟ گفت: «آخر کار می‌فهمی. وقتی ساخته شد، به سازنده‌اش سلام مرا برسان. خدا تو را هم خیر و سعادت بدهد.» گفتم: ان‌شاءالله خدا از دهان مبارکت بشنود. صدای موتور ماشین بلند شد. وقت رفتن بود. دست نرم و قوی و گرمش را در دست گرفتم. دوباره دلم لرزید. به چشمانش نگاه کردم که این بار با گیرایی غریبی نگاهم را به خود کشید. گفتم: کجا می‌روین برسونیمتون. گفت: «جمکران.» گفتم: پای پیاده! وسیله‌تان کجاست؟ بیایید در جوار هم برویم. حسابی سؤال پیچتان کنم. خندید و مثل پدری که پسرش را نوازش کند، دستی به سرم زد. سر را خم کرد و گفت: «شما برو. من هم می‌آیم.» گفتم: پس قول بدهید آنجا شما را ببینم. و نفسی عمیق کشیدم و از بوی خوشش چشمانم را بستم. گفت: «حتماً به دیدنت می‌آیم آقای عسکری! خدا به همراهت. آن مورد امروز را هم بخشیدم.» علی صدایم می‌کرد. دستش را فشردم. خداحافظی کردم و به طرف جادّه راه افتادم. با خود فکر کردم کدام مورد را بخشیده‌اند؟ عجب خوی و خصالی! به این برازندگی و نیزه به دست؟!… در این افکار بودم که به ماشین رسیدم. علی گفت: با کسی صحبت می‌کردید، وسط بیابون؟ بی‌آنکه پشت سر را نگاه کنم، اشاره به آقای سیّد کردم و گفتم: با همین حاج آقا؟ محمّد که فکر کرد این هم یکی از شوخی‌هایم است، خندید و گفت: کدوم حاج آقا. آقای عسکری؟ گفتم: همین… و چرخیدم رو به بیابان که صاف و خالی بود. چشمانم از تعجّب فراخ شد. نفسم گرفت. خشک شدم. هیچ‌کس آنجا نبود. دشت صاف و بی‌پستی و بلندی پیش رویم گسترده بود، بی‌آنکه احدی را در آن ببینم؛ امّا امکان نداشت همه آنچه دیده بودم، توهّم باشد. یقه پیراهنم را بوییدم. بوی خوش او را می‌داد. نمی‌دانم آن جوان‌ها در صورتم چه دیدند! جواد زیر بازویم را گرفت و گفت: حالتون خوب نیست؟ بیایید توی ماشین. امّا دستم را از دستش درآوردم و گفتم: نه خوبم! الآن برمی‌گردم.

و به سمت شیارها دویدم. باید می‌دیدم، باید مطمئن می‌شدم. آنچه دیده‌ام وهم و خیال نبوده… و نبود! آنجا روی زمین هموار شیارهایی کشیده شده بود… محراب و صحن و حسینیه… دور خود چرخیدم. گیج و مستأصل و ترسان فریادش کردم…کجایید؟ و ناگهان فکری به ذهنم رسید که بیش از نبودنش، ندیدنش، دلم را لرزاند و نفسم را بند آورد. نکند او… به جوان‌ها چیزی نگفتم. نمی‌توانستم بگویم. چیزی هم نپرسیدند. گویی در سکوت و بهتم خاصیّتی بود که آنها را هم در بهت و حیرت فرو برده بود. فقط گهگاه در گوشی از حال و روحیّه‌ام صحبت می‌کردند. فکر و ذکر خودم، رسیدن به جمکران بود. دیدار دوباره او آن‌طور که قول داده بود خیلی چیزها را برایم روشن می‌کرد. که بود؟ از کجا آمده بود و به یک‌باره کجا رفت؟ مرا از کجا می‌شناخت و چه چیزی را بر من بخشیده بود؟… گو اینکه عمیق‌ترین هزار توهای دلم گواه می‌داد که او…

از در مسجد جمکران که وارد صحن شدم قلبم به تپشی غریب افتاد. دلم پر می‌زد و دلیلش را خوب می‌دانستم. اشتیاقی غریب برای دیدارش احساس می‌کردم. دلم آن صورت و چشم‌ها، آن دست‌ها و بوی بهشتی و مهم‌تر از همه، آن حضور پدرانه و غریب را می‌خواست. به هر طرف نگاه کردم. تمام مسجد را گشتم تا آن وجود عزیز را پیدا کنم؛ امّا نبود. هر چه سه دوست صحبت می‌کردند، چیزی نمی‌فهمیدم. همه هوش و حواسم به او بود و بس. دیدم دلم، شور و التهابم جز به نماز آرام نمی‌گیرد. به نماز مسجد جمکران و دو رکعت نماز حضرت قائم، ارواحنا فداه، ایستادم. پیرمردی سمت چپم نشسته بود و جوانی طرف دیگر. الفاظ را با سوز و گداز می‌گفتم. از فکر آنکه شاید او، خود حضرت بوده چنان قلبم فشرده می‌شد که بی‌اختیار به ناله و فغان افتاده بودم. خواستم برای ذکر صلوات سجده بروم که احساس کردم پشت گردن و پهلویم داغ شد و قلبم به تپش افتاد. کسی کنارم نشست که بوی عطرش بوی آشنایی بود. گفت: «آقای عسکری! سلام علیکم.الوعده وفا.»

صدایش همان صدای آشنای پدرانه بود و حضورش لرزه‌ای غریب به جانم انداخت. برای ذکر صلوات رفتم به سجده. دلم! هوش و حواسم! فکر و ذکرم پیش او بود تا صلوات‌ها تمام شود، ختم نماز کنم و از او بپرسم. به دستش، به ردایش بچسبم و رهایش نکنم. سر از سجده که برداشتم، دیدم نیست. مبهوت و ناامید به پیرمردی که کنارم نشسته بود گفتم: این حاج آقا که با من حرف زدند، کجا رفتند؟ پیرمرد شانه بالا انداخت و گفت: من کسی ندیدم. داشتم صلوات می‌فرستادم. ترسیدم. رو کردم به پسر جوان و پرسیدم: این آقا سیّد را که کنارم نشست… جوان کتاب دعایش را نشانم داد و گفت: داشتم دعا می‌خواندم؛ امّا ندیدم کسی… دنیا دور سرم چرخید. نفهمیدم چه شد. آبی به صورتم ریختند. به هوش آمدم. سه دوست دوره‌ام کردند که چه شد؟ نگفتم! نتوانستم، بگویم. آن حدس و گمان به یقین رسید. او حضرت مهدی قائم(ع) بود که جان و روحم به فدای قدوم مبارکش باد.

حالم خوب نبود. گریه امانم نمی‌داد. قلبم تیر می‌کشید و تمام تنم بی ‌حس بود و سوزن سوزن می‌شد. رفقا که حالم را چنین دیدند، به سرعت به طرف تهران حرکت کردند. خواستند مرا به منزل ببرند. خواهش و تقاضا کردم که مرا به منزل حاج شیخ جواد خراسانی که از دوستان نزدیک روحانی‌ام بودند، ببرند، که بردند. اهل منزل هم مرا به اندرونی هدایت کردند؛ جایی که حاج آقا کنار حوضی با کاشی‌های آبی نشسته پاهایش را در آب گذاشته بود و کتاب می‌خواند. مرا که دید، نیم‌خیز شد. سلام و احوال‌پرسی کردیم. از حالم پرسید و دلیل این‌ روی زرد و خرابم. گفتم: از قم، جمکران می‌آیم. تعارف به خنکای آب زد و گفت: کفشهایت را بکن. ما با آب پذیرای مهمانانمان هستیم. پاها را در آب گذاشتم. خنکایی خوش و عجیب از پاها تا تمام تنم پخش شد. حاج آقا برگی از کتاب را ورق زد و گفت: بگویید! گوشم با شماست. ماوقع را تعریف کردم تا رسیدم به آنجا که آن سیّد بزرگوار مرا به نام خطاب کردند. حاج آقا کتاب را بست. به من خیره شد و سراپا گوش. حکایتم را ادامه دادم تا مسجد و نماز و آن …

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است.

پی‌نوشت‌ها: ٭. این داستان برداشتی از ماجرای واقعی آقای احمد عسکری و برخورد ایشان با حضرت است که نقل زبان‌هاست و حضرت آیت الله صافی گلپایگانی در کتاب پاسخ ده پرسش به آن اشاره نموده‌اند. ۱٫ خداوندا! ای پروردگار پرتو جهان افروز، به سرور ما امام و رهبر هدایت شده و… خداوندا! مرا از یاران و هواخواهان او قرار ده… خداوندا! آن چهره زیبای رشید را به من بنمای و از پرده غیب آشکار کن… ۲٫ ظاهراً مؤلّف کتاب مهدی منتظر(ع) بوده‌اند.


برچسب‌ها:
شنبه 6 ارديبهشت 1393برچسب:مهدویت, .::. 22:59 .::. منتظر ظهور .::.

  

یادم باشد امروز اولین روز از بقیه عمر من است.

یادم باشد مَثل امام مَثل کعبه است که من باید به سراغش بروم نه او به دنبال من.

یادم باشد هر آنکه بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.

یادم باشد فردا حتما به سلامی، دل همسایه خود شاد کنم.

یادم باشد دیندار آن است که در کشاکش سختی ها دیندار باشد واگر نه در راحت چه بسیارند اهل دین.

یادم باشد هر چه از اعمالم کم بگذارم همان می شود حجاب من و خدا.

یادم باشد کربلا اتفاق می افتد هر گاه قلمت با قدمت نباشد.


برچسب‌ها:
شنبه 6 ارديبهشت 1393برچسب:یادم باشد های روز, .::. 20:46 .::. منتظر ظهور .::.

 

                       

در اثبات تشیع و حقانیت مذهب شیعه که پیروانش از امام علی (ع)، امیرمومنان پیروی می کنند و او را امام و جانشین رسول الله و خلیفه الله علی العرض می دانند، احادیث و روایاتی با اسناد بسیار معتبر، ونیز در خود قرآن آیات مبینی وحود دارد که حجت را بر تمامی مردم تمام کرده و پاسخی برای آنان نمی گذارد.از جمله ی آن حدیث منزله است که در کتب بسیاری از حمله صحیح مسلم، صحیح بخاری و مستدرک الی الصحیحین آورده شده است که رسول اکرم خاتم النبیین ه حضرت علی (ع)می فرمایند:آیا راضی و خشنود نیستی که بوده باشی نسبت به من همانند هارون به موسی، جز آنکه بعد از من پیامبری نخواهد بود.که با توجه به این حدیث تمامی شبهات بر طرف می شود.

در قرآن کریم در سوره هایی چون طه و اعراف داستان حضرت موسی و برادرش هارون آورده شده است که شباهات بسیاری به ماجرای حضرت رسول و حضرت علی (ع) شباهت دارد و تنها با مطالعه این سوره ها مشخص می شود. برای مثال در سوره ی طه حضرت مدسی هنگامی که به طور سینا برای آوردن الواح،تورات، رفته بودند، هارون برادر خود را جانشین خود و خلیفه قرار دادند. هنان گونه که در قرآن می فرمایند: << اخلفنی فی قومی و اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین >>، و در میان قومم به جای من بنشین و به اصلاح آنها بپرداز و از راه فاسدان پیروی مکن. ویا حضرت موسی می فرمایند:<< هارون خلفنی فی قومی خلیفه >> اما هنگامی که موسی امت را با یک ثقل که تورات ناطق بود و جانشین موسی بود رها کرد برای آوردن ثقل دیگر، خداوند میان امت موسی فتنه کرد تا به خود مردم نیز ثابت شود که هنوز تفاوت میان  توراتی که کلام ندارد و سخن نمی گوید بلکه باید از او سخن کشید و مطالبش را تأویل کرد و این تنها کار کسی است که جانشین خدا بعد از رسول در میان مردم است، وآن تورات ناطق را می دانند یا خیر.

اما وای از آن روزی هارون به مردم فرمود که من هستم آن سزاوارترین مردم به جانشینی موسی، ولی مردم از آن فتنه و آزمون الهی سربلند بیرون نیامدند و قصد حمله به خانه او و کشتنش را داشتند، اما هارون سکوت  کرد و چیزی نگفت تا در میان امت موسی تفرقه بوجود نیاید. که در قرآن توصیه های بسیاری به وحدت و جلوگیری از تفرقه شده و خداوند تفرقه را با انواع بلا ها یکسان دانسته اند. پس هارون سکوت کرد برای جلوگیری از تفرقه و وحدت همان طور که خداوند در قرآن کریم از زبان حضرت هارون می فرمایند: <<انی خشیت ان تقول فرقت بین بنی اسرائیل >>، تا آن هنگامی که موسی پی از ده روز تاخیر بازگشت و قومش را گوساله پرست دید. پس الواح را بر زمین زد. اما چرا؟ مگر آن الواح سخنان خداوند نبود، مگر قابل احترام نبود؟ پس چرا پیامبری که وحی بر خود او نازل شده بود آن را بر زمین زد؟

آری موسی (ع) می خواست با این کار به امت بفهماند که ای مردم تورات بدون ولی زمان ارزشی ندارد و هرکدام از این دو ثقل در کنار دیگری و با یکدیگر  کامل و عامل سعادت انسان است. درصورتی که مردم با توجه به آیه نود و شش سوره طه که می فرماید: سامری گفت: من چیزی را دریافتم که مردم در نیافته بودند و مشتی از آنچه رسول بر جای نهاده بود برگرفتم و در آنش افکندم و نفس من اینگونه آن کار را در نظرم بیاراست و مرابه آن وسوسه کرد.

آری مردم تنها قسمتی از اثر و برجای مانده ی رسول را برداشتند که همان کتاب خدا بود ولی هارون زمان را رها کردندکه این ها همه مکر و وسوسه شیطان است و انسان را از خدا دور می کند. آری زمان رسول الله هم مردم میان دو ثقل و اثر بر جای مانده رسول در یک دوراهی عظیم زمان ماندند و تنها عده ای قلیل تفکر کردند و پند گرفتند از ماجرای امت موسی که دوباره باید فتنه ای می شد تا مردم غربال شوندو تنها یاران واقعی ثقل مهم و گفتار رسول و آن قرآن ناطق را و هارون زمان را به درستی شناختند و به دنبال علی آن هارون امت رسول رفتند. اما عده ی کثیری گفتند حسبنا کتاب الله ولی نمی دانستند خدا همچون تورات برای موسی و قرآن برای مصطفی(ص) بدون ولی زمان منتخب شده از جانب خدا و رسولش آن کسی که آیه ی تطهیر در شأن او و فرزندانش نازل شد و خداوند آنها را از هرگونه رجس و پلیدی پاک گرداند و رسول اکرم اهل بیتش را چون سفینه و کشتی نجاتی می دانند که هر که در آن وارد شود نجات می یابد و اگر نه غرق می شود و تا هنگامی که امت در آن کشتینجات هستند در امان اند ولی مادامی که از آن خارج شوند در امواج پرجوش و خروش ظلمت فرو می روند و مردم از آن کشتی نجات بیرون رفتند و قصد کشتن ناخدای آن علی امیرالمومنین را داشتند، آری آن قرآن باید بر سر نیزه رود.

پس بر خانه ی علی ریختند، همچون هارون، اما علی (ع) سکت کرد تا میان امت اسلام تفرقه ایجاد نشود و او در میان مهم و اهم، اهم را برگزید تا از نابود شدن رنج های رسول بر سر تبلیغ و ترویج واین دین کامل و مبین و از دست رفتن اسلام جلوگیری کند، همچون هارون. نسل رسول خدا از جانب علی (ع) ادامه یافت و یکی پس از دیگری، فرزندان مطهرش به امامت رسیدند چراکه خداوند اینگونه خواست که عهد خود را به آل ابراهیم دهد و آنها را کثیر گرداند. و همان طودر که پس از حضرت ایراهیم فرزندش اسماعیل و سپس دیگر پیامبران از فرزندان اسماعیل بودند،تا اینکه کثرت به واسطه ی حضرت زهرا انجام شد و سپس فرزندانش به  ترتیب به مقام امامت رسیدند.همچون هارون که بعد از حضرت نوسی پیامبری به واسطه هارون ادامه یافت نه از موسی.

آری این علی است. همان هارون امت که خداوند در کتاب قرآن و رسول در روایات و احادیثش، با اینکه دشمنان اهل بیت که همان دشمنان خداوند هستند می خواستند آنها به مردم نرسند. اما خواست خدا بود تا شیعیان علی و فرزندانش باقی بمانند و سر انجام آن آخرین غریب فاطمه را بازگردانند و ظهور را رقم بزنند.آری رسول اکرم هم در احادیث و روایاتشان ولایت علی را به تمامی جردم ابیلغ فرمودند. اما صد افسوس که عده ای چون آن هعراب جاهلی که پیامبر در جوار خانه ی خدا برای هدایتشان قرآن تلاوت می فرمددند ولی مردم گوش وقلب خود را بر حقیقت بستند،آنها نبز با اینکه حقیقت برایشان آشکار است اما از نور به ظلمات می روند و یا از خود را از ظلمات رها نمی کنند، که وای بر آن ها باد.

بار خدایا اکنون در دستم  یکی از ثقلین را دارم، ولی ثقل دیگر را نمی بینم. خدایا پس کجاست؟ پیامبر که فرمودند این دو هرگز از هم جدا نمی شوند مگر بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند. پس کجاست؟

آری او همان غریب فاطمه، حضرت مهدی ( عج)که عالمی در انتظار آن منجی جهان هستند، انا چون معتای حقیقی انتظار و راه و رسم منتظر بودن را نمی دانیم و برای ظهورش کاری نکرده و آناده نمی شویم، نمی آید. پس مسلمانان کجایید که آن مهدی فاطمه، آن خورشید حقیقی دنیا هزار و صد و اندی سال است که در پس ابر هاست؟

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است.


برچسب‌ها:
پنج شنبه 4 ارديبهشت 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 12:45 .::. منتظر ظهور .::.

                 

آن روز, روز گرمی بود. آفتاب شراره های آتش را بر سرمان می باراند. آسمان چون تنوری بود سرشار از حرارت و زمین چون گدازه های آتش. آن روز همان روزی بود که با کعبه خانه خدا وداع کردیم و به مدینه شهر پیامبر بازمی گشتیم.عطش در وجود همه حاجیان غوغا می کرد.همه به دنبال جرعه ای آب گوادا بودند تا کویر خشک وجودشان را گلستانی سرسبز کنند. شتر ها و اسبان دیگر توان قدم گذاشتن بر خاک های تکه تکه شده ی بیابان را نداشتند.

تعدادی از آنها با سوارانشان در راه ماندند تا کمی زیر سایه ی ابری که شاید در آن محشر پیدا شود استداحتی کنند.اما عده ای راه رسول خدا را پیش گرفتندو قدم به قدم پشت رسول خدا می رفتند و جا پای ایشان می گذاشند که مگر از صراط مستقیم فاصله بگیرند. عده ای هم بودند که اندکی آب داشتند، نوشیدند و روحشان را زنده کرند و طریق خود را پیش گرفتد و از صراط فاصله گرفتند. ناگهان پیغمبر توقفی کردند.از این دنیای خاکی اندکی فاصله گرفتند. جبرئيل امین را مقابل چشمان دیدند. به ایشان سلام دادند و سلام خدا را نیز به رسول اکرم رساندند. پیامبر لبخند ملیحی بر لب هایشان نشست. جبرائيل فرمود یا رسول الله پیامی از جانب حق تعالی بر شما آورده ام. که حق تعالی فرمودند ای پیامر ما و بهترین خلق و عبد ما مطلبی را به امت برسان که اگر چنین نکنی رسالتت را انجام نداده ای و از خطر دشمنان ما مترس که ما با تو هستیم.

در دل رسول اکرم اطمینانی جای گرفت و به خدا توکل کردند. به عده ای از صحابه فرمودند اساسی را که بار شترهایتان است را در ایت زمین بچینید و بلندی درست کنید تا چون منبری شود. تپه مانندی ساختند و سایه بانی گذاردند تا مبادا آفتاب رسول خدا را ی بیازارد. پیامبر فرمودند همین جا اتراق می کنیم تا آن هایی که جا مانده اند به ما برسند و آنهایی هایی که پیش تر رفته اند به سمت ما باز گردند. ناگهان بین صحابه زمزمه ای به گوش رسید.همه با خود می گفتند رسول خدا را چه شده که و در راه مدینه دستور توقف دادند. این چه موضوع مهمی است که رسول خدا ما را در این گرمای طاقت فرسا در این بیابان خشک به توقف وا داشتند. چه شده که آنهایی که جلو رفتند و باز ماندند باید بازگردند، آن هم در این ظهر گرم،زمانی که تمامی حجاج باز گشتند پیغمبر اسلام بر آن منبر رفتند. کوچه ی انتظار چشم و دل همه ی انبوه آن جمعت برای شنیدن سخن پیامبر طولانی و بی پایان بود. حضرت توکل به خداوند کردند و لب به سخن گشودند. خطبه ی ایشان چون بشارتی برای حق طلبان و انذاری برای مشرکان در اذهان همه مسکن گذید و ماندگار شد. رسول خدا مدح و ستایش ایزد تبارک و تعالی گفتند و شهادت های مختلفی دادند. سپس لحن سخن ایشان جدی شد و توجه عام و خاص حاظر در آن زمین را به خود متوجه کردند. پس دست علی ابن ابی طالب را در دست گرفتند،با انگشتان مبارک خود دست علی (ع) را فشردند و گرمای محبتی را به علی (ع)منتقل کردند. دست علی را به سمت آسمان بردند، بالا آنقدر بالا که ابرهای آسمان را پاره پاره کرد.نفس ها در سینه ها حبس شد. پیغمبر با صدایی رسا و شیوا فرمودند:هر که من ولی و صاحب اختیاد او هستم زین پس علی ولی و صاحب اختیار اوست، و زین پس او امام شما و جانشین من است. سپس خود لقب امیرالمومنین را برایشان برگزید که لقب تنها شایسته علی است.

پس تمامی مسلمانان با حضرت علی (ع) دست بیعت دادند که ایشان انام و جانشین رسول است.پس تمامی ملائکه زمین خشک آن کویر را مهمان ابر های بهاری کردند، و بر زمین فرشی از رز های سرخ و آبی پهن کردند. و در آن روز بود که خداوند دین اسلام و تمامی زحمات رسول اکرم را تکمیل کردند و نعمت را تمام که دین قبل از بیعت با علی (ع) و پذیرفتن ولایت و امامت فرزندانش تمام نشده بود.اما پس از شهادت رسول اکرم ین مردم ناقص ماند و تمامی آنها بجر عده ای انگشت شمار بیعت خود را فراموش کردند و به غیر از آن برگذیده شده ی خدا و رسولش روی آوردند.

اما بار الهی برای ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) باید شیعیان باشند، تا ظهور را نزدیک کنند و آن را رقم بزنند. آن شیعیانی که پیرو امیرالمومنین هستند و دین کامل و نعمت خداوند در اختیار آنهاست. پس خداوندا تمامی حق جویان را به مذهب نجات یافته که میانبر در این مورد نی فرمایند:امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم می شوند که تنها یکی از آنها نحات یافته و حق است و پیروانش اهل بهشت راهنمایی فرما که صبح ظهور نزدیک است.

به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است.


برچسب‌ها:
چهار شنبه 3 ارديبهشت 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 20:3 .::. منتظر ظهور .::.

                                                                   

پس از اتمام خلقت باری تعالی در شش روز خداوند جهانی را که از نیست هست کردند به تمامی موجودات خود نشان دادند. تمامی موجودات، اعم از مختار و مجبور از آنچه که از آیه ی الست استنباط می شود، در پذیرش شرط خلقت که عبودیت بود بلی گفتند. عبودیتی که همان رسیدنبه خدا در صراطی مستقیم بود که خداوند تعیین کرد.

پس عده ای از اعماق وجود بله گفتند و آن شرط را پذیرفتند و عده ای با حسی ناخشایند. در موجودات مجبور این بله که یا از سر بغض یا کراهت گفتند و یا از سر اطاعت، وجود و ذاتشان را شکل داد. ولی در موجودات مختار آن بله به صورت های گوناگونی بروز کرد. پس خداوند همه ی موجودات مختار اعم از انس و جن را در این دنیا بر دار ابتلا آزمود.

عده ای در این دنیا صراط را خوب می شناختند و در این صراط مستقیم به دین و قوانین آن نیز به خوبی عمل نمودند که صد البته آنها در جنات نعیم جاودان اند و مشمول آن آیه سوره ی حمد می شوند که خداوند می فرمایند:« اَنعَمتَ عَلَیهم ». عده ای در این دنیا  صراط را خوب نشناختند و به آن وارد نشدند ولی زندگی پاک و درستی داشتند که آنها همان « وَلَضالین » و گمراهان اند که با این که پاک و سالم زندگی می کردند اما هر چه می گذرد به خدا نمی رسند بلکه از او دور می شوند. عده ای هم صرط را نشناختند و هم زندگی سراسر پلیدی و بدی داشتند که آنان همان « مَغضوبِ عَلَیهم » و مورد غضب واقع شده خداوند هستند و در جهنم ابدی اند. اما عده ای هم هستند که صراط را می شناسند ودر آن صراطی که سیر الی الله است وارد شده اند ولی به خوبی به دین خدا و قوانین آن عمل نکردند وکمی ها و کاستی هایی داشتند که من باب رحمانیت خداوند گناهانشان را یا دراین دنیا و یا در هنگام مرگ با سکرات موت و یا در برزخ ناخالصی هایشان پاک شده و وارد بهشت خداوند می شوند.

اما این صراط  کدام صراط است که قسیم نار و جنت است.کدام صراطی است که مبنایی برای تشخیص انسان هاست؟ آری آن همان محمد (ص)، علی ولی الله، فاطمه ی زهرا، حسنین و دیگر ائمه از فرزندان حسین، نور دیدگان رسول و میوه ی دل زهرا است. همان هایی که رسول خدا در وصف آنها می فرمایند: ما چون شجره طیبه ای هستیم. که من تنه ی این شجره و فاطمه شاخه ی آن و علی پیوند آن و حسنین میوه های و شیعیان ما برگ های آن شجره اند. اما صد افسوس که پس از شهادت رسول اکرم شیعیان و برگ ها به تعداد انگشت شمار رسیدند و قاطعان طمع به قطع آن شجره کردند، که درختی که خشک باشد از نداشتن برگ هایش هویدا است. این صراط همان چهارده نور الهی است.همان گونه که حضرت علی (ع) می فرمایند: « اَنَا صِراطٌ مُستَقیم » و فرزندش همان دیگر غریب زهرا امام صادق می فرمایند: « وَلله نَحنُ صِراطٌ مُستَقیم ».

اما چون روزعاشورا کسی نبود که صدای حق و هَل مِن ناصِراٍ یَنصُرُنی مولایش را بشنود. که حسین، آن کسی که خون رسول خدا آن منجی دنیا و آورنده ی دین مبین اسلام که دیگر پیامبران الهی چه الوالعزم و چه غیره، دنیا و اذهان مردم را برای آمدنآن دینی که معجزه اش تنها عقلانیت بود و بر پایه ایمان به خدای واحد و قبول رسول اکرم و اهل بیتش حاکم بود آماده کرده بودند و خدا پسندید که دین تنها اسلام باشد و خاتم نبیین تنها محمد (ص) که نامش در تمام کتب الهی بدون تحریف آمده بود و بشارت چون اویی به تمامی ادیان داده شده بود، در رگ هایش جاری بود و امام و صراط تمامی مردم توسط آن لشکر عظیم که همگی شکم هایشان از مال حرام فربه شده بود آن چُنان به شهادت رسید.همراه با تعداد یارانی اندک که همگی پرپر شدند و تمامی این ها به خاطر این بود آن شجره طیبه رسول که بعد از ایشان حسین (ع) و سپس نه امام دیگر از آن سید شباب اهل جنت، مولی و امام و جانشین و سزاوارترین مردم به خلافت پس از پیامبر بودند، برگی نداشت و تنها هفتاد و دو برگ بودند که امام زمان خود را شناختند و بیعت او برگردنشان بود و نه به مرگ جاهلیت از دنیا نرفتند بلکه شهید فی سبیل الله بودند و امام حسین در وصفشان می فرمایند که نه اهل بیتی چون شما بوده و نه یارانی چون شما.

و من در غم و افسوس آن روزی که مردم چگونه می خواهند در آن دنیا جواب رسول الله را بدهند که با اهل بیت او چه کردیم و چه مقدار آن ها امام ما بودند و چه مقدار ما مأموم. چطور می خواهند می خواهند چداب آیه های قرآن را بدهند که برای اهل خرد اثبات امیرالومنین بودن علی (ع) و امامت فرزندانش را کرده است بدهند. چطور سر بالا بیاورند وقتی احادیث و روایات رسول چون حدیث منزله، حدیث ثقلین، حدیث حوض و آن واقعه ی تاریخی غدیر که دین در آن روز کامل شد ونعمت خدا تمام، را می دیدند و حجت تمام می شد، اما به مذهب حق و کشتی نجات رسول و اهل بیتش پناه نمی آوردند ویا در حق آنها وفاداری نکردند.

وفاداری، آری وفاداری. که عباس ابن علی نمونه بارز وفاداری نسبت به امام زمانش بود و مکارم الاخلاق را از زهرای مرضیه آموخت که چطور برای ولایت در میان در و دیوار شمشیرها و نیزه ها قرار گیرد ولی آه نگوید که برای زنده نگه داشتن ولایت کاری نکرده ایم. مگر برای زهرا از دست دادن فرزند و سیلی خورن و برای عباس ابن علی از دست دادن دست و عمود آهنین خوردم و تشنه شهید شدن در حالی که دست در آب زد و آب ننوشید که مولایم حسین تشنه است، آنگاه من آب بنوشم، و برای زینب  پرپر شدن تنها یادگاری های جدش در مقابل چشمانش ولی هیچ نگفتن، و خطابه های علی گونه خواندنبرای زنده نگه داشتن آن روز عاشورا، آن روزی که برای عالم حجت تمام کرد که ای مردم یا باید در سپاه حسین وحسینی باشید و یا در لشکر یزید ویزیدی، برای ولایت کاری است.

پس خدای من از تو معرفت و وفاداری نسبت به امام زمانم را آن حجت ابن الحسن العسگری، آن آخرین غریب فاطمه، و ثابت قدم ماندن در این راه را از تو ای پروردگار جهانیان و آن نازل کننده قرآن مبین طلب می کنم. خدایا به من توفیق گام برداشتن و شهادت در راه امام زمانم را از تو می خواهم که صدای هَل مِن ناصِراٍ یَنصرُنی او را می شنوم که می فرمایند ظور نزدیک است اگر عباس شوید. آن را تأخیر نیندارید.که هر گناه شما شیعیان ما دقیقه دقیقه،ساعت ساعت، ماه ماه، ظهور حق را به تأخیر می اندازد.و من مادامی نیست که برای شما دعا نکنم که صبح ظهور نزدیک است.

به امید ظور مولی و سرورمان حضرت حجت (ع) که صد البته نزدیک است.


برچسب‌ها:
سه شنبه 2 ارديبهشت 1393برچسب:اثبات تشیع, .::. 2:6 .::. منتظر ظهور .::.
درباره ما

به وبلاگ خودتون خوش آمدید. هدف بنده از ایجاد این وبلاگ تهمت های ناروایی است که به شیعیان امیر المومنین (ع) زده می شود. همچنین یکی دیگر از اهداف ایجاد وحدت بین اهل سنت و تشیع است و هیچ قصد توهینی به برادران اهل سنت ما وجود ندارد بلکه هدف اثبات مذهب تشیع در فضای حسن تفاهم است.
طراح قالب
ثامن تـــم


۩۩کد صوتی مهدوی برای وبلاگ شما۩۩

ختم صلوات